90
#رمان_برده_هندی 🔞
#قسمت90
با شوق صدای ضربان قلبی که توی اتاق پخش میشد میشنیدم و چشمای پر اشکمو به صفحه دوخته بودم.
نسیم با لبخند به جایی تو مانیتور اشاره کرد و گفت:
_ این دوتا لوبیا که میبینی نی نی های توان
اشکم راه افتاد و دستمو جلوی دهنم گذاشتم.
دوباره تکونش داد و گفت :
_ رحمت بسته شده ولی به یه عمل نیاز داری
با نگرانی برگشتم سمتش و با ترس گفتم:
_ عم...عمل؟؟؟عمل برای چییی؟
_نگران نباش...اروم باش دختر برات توضیح میدم نترس...
چشمای مضطربم رو از صورت نسیم گرفتمو به صفحه مانیتور نگاه کردم و دوباره کلی ذوق زده شدم...
+خوب اگه دل از کوچولوهات میکنی دستگاه رو جمع کنم برات درباره عمل توضیح بدم.
برای اخرین بار صدای قلبشونو گوش کردم و نگاهم رو به نسیم دادم.
که بعد جمع کردن دستگاه سونو گرافی صندلی نزدیک تخت من گذاشت و کنارم نشست و دستم رو گرفت و فشرد.
لبخند ارام بخشی بهم زد و گفت:
+خداروشکر جای نگرانی نیست اگه به همین روال استراحت کنی و شیاف و امپولت مرتب استفاده بشه ان شالله به مشکلی بر نمیخوری اما...
-اما چی!!
+بایدعمل سرکلاژ انجام بدی.
یعنی باید دهانه رحمت دوخته بشه که خدایی نکرده تو این ۹ماه دوره بارداری خطر سخت جنین یا زایمان زود رس نداشته باشی
گیج نگاهش کردم و لب زدم:
-من هیچی نفهمیدم میشه دقیق بگید یعنی چی؟! برای بچه هام خطری نداره؟!