90

90


#بختک

#قسمت_نود


مش رحیم از جاش بلند شد و اومد کنارم ایستاد.

دستی به شونه ام زد و ادامه داد :

_امشب رو مهمون خونه ی ما باش پسرم.

فردا شب رو مهمون خونه ی خودت و زنو بچت.

لبخند غمگینی زدم.این مرد با حرف هاش غوغا می کرد.

تونست راضیم کنه اما قلبمو نه.

من هنوز نسبت به این بچه حس خوبی نداشتم.

نمی تونستم قبولش کنم.

مش رحیم فشاری به شونه ام اورد و گفت :

_چی شد!؟

این همه فکر کردن داره مهمون ما شدن اقا علی!؟

حالا یه شب رو به بد بگذرون.

خنده ی ارومی کردمو گفتم‌ :

_اختیار دارین مش رحیم.

ولی نمی خوام مزاحم بشم.

_شما مراحمی پسرم.

مراحم این حرفا چیه.حالا بریم حتما هم گشنته هم خستته.



****


مش رحیم اول وارد شد و گفت :

_یاالله یاالله مهمون داریم دخترم.

پوشیده باش 

چند لحظه بعد رو کرد سمت من و گفت :

_بفرما پسرم.

لبخندی زدم و کفشامو دراوردم و وارد خونه شدم.

مش رحیم با دستش اشاره کرد به چراغ و گفت :

_پسرم بیا کنار چراخ بشین سردت نشه پسرم.



#صالحه_بانو

Report Page