90

90


تام کنارم روی تخت نشست و با لبخند گفت ؛

_ از دیدنت خوشحالم لورا .

خواستم چیزی بگم اما انگار لبامو بهم دوخته شده بود !!


_ واقعا ببخشید میخواستم صبح بیام پیشت اما چون دو روز بیهوش بودی فکر کردم هنوز خوابی .

از حرفش مغزم سوت کشید و نمیدونم چقدر چشمام گرد شده بود که تام خندید و گفت ؛

_ زیاد سخت نگیر الان میگم یچیزی برات بیارن بخوری تا خون به مغزت برسه ، میترسم وقتی خبرهای دیگه رو بهت ..‌‌.

نزاشتم حرفش تموم بشه و به سختی لبامو از هم جدا کردمو گفتم ؛

+ چرا منو اینجا اوردی اینجا ؟!

_ برای این که بهت کمک کنم .

متوجه حرف هاش نمیشدمو هر لحظه گیج تر میشدم !!

با اعصبانیت تو چشماش خیره شدمو گفتم ؛

+ من میخوام از اینجا برم .

از حرفم تو گلو خندید و گفت ؛

_ باشه اگه ترجیح میدی بقیه‌ی عمرتو توی زندان باشی میتونی بری ...

حسابی گیج شده بودمو سوالی به تام نگاه می کردم که لحن صداش جدی شد و ادامه داد ؛

_ لوکاس مرده و همه چیز گردن تو انداخته شده واضح تر بخوام بگم قاتل لوکاس تویی و الانم پلیس ها دنبالتن !

با شنیدن حرف تام برای چند ثانیه قلبم از تپش ایستاد !!

خدای من چی داشتم میشنیدم؟!

نفس هام سنگین شده بود حس میکردم قلبم تیر می‌کشه .

آب دهنمو که تلخ شده بود رو قورت دادمو با خودم گفتم نه این امکان نداره حتما تام دروغ میگه اما اگه حقیقت داشته باشه ... نه خدای من ، این حقیقت نداره .

اشک تو چشام جمع شده بودو اکسیژنی به ریه هام نمیرسید !

ترسی ک تو وجودم رخنه کرده بود رو کنار گزاشتم و رو به تام گفتم :

+ تو عوضی دروغ میگی لوکاس نمرده .

از حرفم خندید و کمی بهم نزدیکتر شد ٬ دستشو روی بازوهای لختم کشید و گفت :

_ باشه عزیزم اگه باور نمیکنی بهت ثابت میکنم .

با استرس به تام خیره شده بودمو توی دلم دعا میکردم حرفاش حقیقت نداشته باشه اما دلشوره ای که داشتم ترس تو وجودم رو چند یرار کرده بود !

تام با پوزخند گوشیشو از تو جیبش دراورد و بعد از چند ثانیه با یکی تماس گرفت .

با هر بوقی که گوشی میخورد تپش قلبم نامنظم تر میشد و حالم بدتر میشد .

هر ثانیه برام مثل یه سال می‌گذشت و طاقتم طاق شده بود .


تام با لبخند نگاهم میکرد و برزخ درونم رو بیشتر میکرد .

نمی‌دونم چند ثانیه گذشته بود که با پیچیدن صدای یه زن تام گفت :

_جولیا میخواستم یه کاری کنی برام .

+چه کاری ؟

_ روزنامه ای ک عکس لوکاس بارمر و خبر به قتل رسیدنش رو چاپ کرده رو برام بیارم .

+ همه روزنامه ها خبر مرگ لوکاس رو چاپ کردن کدومشو بیارم ؟!

_فرقی نداره جولی فقط سریع بیارتشون یکی اینجا خیلی بی قرار


باشنیدن حرفای تام تازه داشت باورم میشد ک لوکاس مرده !

اشکهام رو گونه هام می ریخت و صدای اطرافم برام گنگ شده بود !

تپش های نامنظم قلبم کند شده بود و دوست داشتم همینجا زندگی ملامت بارم تموم بشه !


با باز شدن در و وارد شدن جولیا نگاهم به روزنامه‌ی تو دستش افتاد وسریع از جام بلند شدم که چشمام تو سیاهی مطلق فروفرفت و دیگه چیزی نفهمیدم !


Report Page