90

90


90

خدای من همینو کم داشتم هانا فکر کرد من دارم با یه نفر دیگه عروسی میکنم در حالی که اونو میبوسم !

سریع پشت سرش رفتم

همه منتظر من بودنو هارولد گفت 

- بریم ؟

سری تکون دادم که یهو یاد لباس افتادم و گفتم 

- فقط یه مشکلی هست. خانم ها اینجا معمولا چند درجه پوشیده تر لباس میپوشن 

هانا که از من عصبانی بود با اخم نگاهم کردو بدون حرفی به سمت اتاقش رفت 

مادرش که لباس پوشیده ای تنش بود گفت 

- فکر کنم لباس من خوبه درسته؟

- بله لباس شما خوبه . فقط پیراهن هانا برای خارج از عمارت خیلی مناسب نبود

کلیتون پوزخندی زدو گفت 

- خوبه خودت دیدی هانا چقدر ناراحت شد. اون دوست نداره کسی محدودش کنه عثمان. این سفر خوبه چون تو خودت متوجه تفاوت هامون میشی. هانا هم همینطور !!!

هارولد گفت

- قرار شد بحث نکنیم و انتخابو به عهده هانا بزاریم 

سری تکون دادمو زورکی لبخند زدم

واقعا الان موقعیت بحث کردن با کلیتون نبود. تمام ذهنم درگیر بود چطور به هانا بفهمونم اشتباه کرده


اگر برای خوندن ادامه رمان #هانا عجله دارین میتونین فایل کامل رمانو با تخفیف عضویت در کانال موج به مبلغ ده هزار تومن از اینجا خریداری کنید 👇

https://t.me/joinchat/AAAAAFijMDIZLKFrzy1MUQ

Report Page