#9
برده هندی9🔞
گوشه اتاق کز کرده بودم و بی صدا فقط به ارباب که مشروب میخورد نگاه میکردم...
جام شراب رو روی میز گذاشت و با چشمای وحشیش که از قبل تر خمار تر شده بود بهم نگاه کرد و شروع کرد به باز کردن دکمه های پیراهنش...
با دیدن سینه لختش و بدن سیکس پکش دلم هری ریخت پایین، سریع چشمام رو بستم که یهو با خنده جذاب روبه رو شدم
بخاطر همون با تعجب سریع چشمام و باز کردم و بهش نگاه کردم برای اولین بتر بود خنده اربابم رو میدیدم...
خنده اش رو جمع کرد و پیرهنشو از تنش کندو انداخت روی زمین و به سمتم اومد و دستم رو کشید و به سمت تخت برد...
از ترس کل بدنم منقبض شده بود همش فکر میکردم ارباب قرار چه بلایی سرم بیاره...
کمی ازش فاصله گرفتم که منو کشید سمت خودش و من و مثل حرکت کشوند روی پاش و دوباره لبهام رو وحشیانه شکار کرد و چنگ زد بین موهام و باهاشون بازی میکرد...
انقدر لبهام رو مکید که نفس کم اورده بود. انگار خودشم متوجه شده بود که لبهاش رو ازم جدا کردو گاز ریزی از چونه ام گرفت...