8888

8888


چنددقیقه ای گذشت و هردو توسکوت نشسته بودیم 

گرمای دستشو روی دستم حس کردم

_....ببخشید تندرفتم توام حق داری ناراحت نشو 


+...آرش من نمیتونم واقعا مثل قبلیا باشم برات اینو نمیگم ک فک کنی میخوام به روت بیارم من تلاش خودمو میکنم تا برات بهترین خودم باشم 


منو کشید توی بغلشو سرمو روی سینش گذاشت بعدازاون شب این اولین بار بود ک انقدر بهم نزدیک میشد 


دوباره قلبم تپش گرفت 

روی موهامو بوسید و انگار که جریان برق بهم وصل شد


+....منم همینو میخوام که بهترین خودت باشی

سمتی که نشسته بودیم داشت شلوغ میسد و نمیشد که توی بغل آرش بمونم 


+....پاشو بریم چشمات از خستگی داره میترکه 

لبخندی زدو دوباره دستمو گرفتو به سمت ماشین رفتیم منو رسوند خوابگاهو قرارشد وقتی رسید خونه بهم خبربده 


حس بهتری داشتم حالا که خیالم راحت شده بود 


صدای پیام گوشیم اومد برش داشتم

"....آخر هفته میخوام برم مهمونی باهام بیا..."


بعداز خرابکاریای این چندوقت نمیتونستم بهش بگم نمیام 

روی تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم و کم کم خوابم برد 


دوباره به مامان گفتم امتحان دارم و بایددرس بخونم نمیتونم اخرهفته بیام 


هیچ لباسی که مناسب مهمونی رفتن باشه باهام نبود و بخاطر جثه ریزم پیرهن دوستامم اندازم نمیشد 


بعد از کلاسام به نزدیکترین مرکز خرید رفتم و یه پیرهن کوتاه مشکی تا روی زانوم خریدم روی استیناش تور کارشده بود و یکم یقش باز بود 


مهمونی دو روز دیگه بود و من کل هفته رو استرس داشتم بزرگترین مهمونی که من رفتم تولد بیتا بود که اونم بیشتر دوستای خودم بودن


اصلا نمیدونستم باچه فضایی رو برو میشم و چه ادمایی رو میبینم

بالاخره این دو روزم گذشت


موهامو بالای سرم جمع کردم محکم بستمشون چشمام کشیده شده بود و یه خط چشم دنباله دار کشیدم که جشمامو قشنگتر نشون می داد 


پیرهنموبایه ساپورت مشکی پوشیدم کیف و کفشمو برداشتم‌ و ازخوابگاه زدم بیرون 


آرش سرکوچه منتظرم بود 

+...سلام

_....سلام 


کل مسیر رو با نفسای عمیق سعی میکردم خودمو آروم کنم بالاخره رسیدیم 

یه خونه ی ویلایی بود 

باهم پیاده شدیم و به سمت خونه رفتیم هنوز مهمونای زیادی نیومده بودن


لباسامو داخل یکی از اتاق هاعوض کردم و موهامو‌مرتب کردم روی یکی از صندلی های گوشه اتاق نشستم و گوشیمو چک‌کردم 


اصلا دوست نداشتم از اتاق برم بیرون 

آدمایی که بار اولم بود میدیدمشون و به جز آرش هیچ اشنایی اونجا نبود 


نیم ساعتی داخل اتاق بودم نفس کلافه ای کشیدم و اومدم بیرون 

تعداد بیشترشده بود آرشو پیدا کردم و کنارش نشستم

+....این مهمونی به چه مناسبته؟

_....مناسبتی نداره یه دورهمی هست


نگاهی به اطرافم کردم دورهمی که انقدر تعداد زیاددنمیشه اخه 

صدای آهنگ‌کم کم رفت بالا و لامپا خاموش شد و بجاش نورای رنگی روشن شد

Report Page