888

888

#زندگی_بنفش

برادرش تو سکوت چند لحظه نگاهم کردو گفت

- اگه پیش من میموند زودتر میمرد. حداقل خونه شوهرش این چند سال آخر درد نکشید. پول دارو داشت. تو بیمارستان و با عزت و احترام مرد. دخترشو کجا ببرم؟ ببرم تو بدبختی خودم شریکش کنم ؟ خانم شما وقتی چیزی نمیدونی قضاوت نکن 

شوکه شده بودم

دهنم باز و بسته شد 

اما واقعا ساکت شده بودم

نیما جای من گفت 

- مواظب نیلا باشین. حالا هر جور از دستتون بر میاد . گاهی آدم تو نداری خوشبخت تره تا تو کاخ پر از پول .

پشتمو وست کشید تا باهاش همراه شم

تو حرف هاز برادر سمیا موندا بودم

درست میگفت؟ 

 یا حرف نیما درست بود؟

فقط شدید اما خوشبختی نمیشناسه

اینا همه شعاره 

تا خود خونا هر دو ساکت بودیم 

هر دو تو فکر بودیم 

حس بدی داشتم

وقتی اومدیم خونه تازه هر دو یادمون اومد امیسارو نگرفتیم

به کل فراموش کرده بودمو از خودم شرمنده بودم 

اما حالا به این فکر میکردم من که مادر واقعی امیسا هستم تو این شرایط بچه ام یادم رفت

عاطفه تو شرایط مختلف چه بلایی سر نیلا میاره؟

بد نیما برگشتیم خونه بابا اینا و به اصرار مامان پیششون شام موندیم

بابا با امیسا عشق میکردو امیسا هم وقتی تو بغلش مینشست سرشو میذاشت رو سینه بابا

حرکتش عجیب لود اونم از یه بچه هشت ماهه 

اما انگار احساس میکردو میخواست اینجوری حسشو منتقل کنه

شایدم آرامش میگرفت

سرشو میبرد عقب به صورت بابا نگاه میکرد

میخندید سرشو میذاشت رو سینه بابا 

خیره به این دلبری پدر بزرگ و نوه بودمو قلبم پیش نیلا بود 

میدونستم هفته دیگه منم حتی دیگه نیلا رو بادم نیست

چه برسه به سمیه ...

با همین سادگی ..

- میمیریم و محو میشیم و از یاد ها میریم .

با صدای مامان به خودم اومدم که از نیما پرسید

- نیما جان کی فوت شده بود ؟ 

- زن پسر عمو پدرم 

مامان ابروهاش بالا رفتو گفت 

- ئه ...

- چطور؟ 

سریع اینو پرسیدم که مامان گفت

- خانم عمادی همسایه واحد رو به رو هم رفتن کرج مجلس ختم گفت زن جون یکی از اقوام فوت شده احتمالا فامیل شما میشه نیما 

- فامیلیشون چیه؟ 

- بادکوبه .

- بله احتمالا فامیل عمه بابام باشه 

مامان سری تکون دادو آروم طوری کا من بشنوم گفت

- زن دوم بوده؟


سلام سلام. من یه چند روز درگیر آلرژی امیسا بودم و تو اینستاگرام نبودم. امروز حتما اونجا براتون پست میذارم. امشبم برسم پارت جدید میذارم. ماچ به روی ماهتون

Report Page