88

88


امیر جلو رفت و مردونه با عمو دست داد میزو کمک‌مامان چیدم و همه چیو چک‌کردم


_...بهش گفتی؟

+....آره

_...چی گفت؟

+....چی بگه ناراحت شد

_...درست میشه 

+....امیدوارم


مامان صداشون کردو اومدن سرمیز

+...مامان مینا نمیاد؟

_...نه خونه خواهر نامزدش دعوت بودن


شاممونو توسکوت خوردیم 

سرم سنگین بود و دلم میخواست بخوابم 


ظرفا رو جمع کردم و روی سینک ظرفشویی گذاشتم 

_....مهسا یه چایی دم کن ببر برا نامزدت 

امیر اومدتواشپزخونه و گفت


_....بااجازتون من دیگه باید برم فردا باید سرکار باشم 


تمام انرژیم تویه لحظه تخلیه شد

مامان جلو رفت و گفت

+....شبو بمون الان که دیروقته

_...ممنون امشب دیگه بهتون زحمت دادم تشریف بیارین شیراز درخدمتتون باشیم 


مامان به من اشاره کردو پشت سر امیررفتم باعمووخدافظی کردو وارد حیاط شد 


_....من بخاطر تو تا قیامتم شده صبرمیکنم تو هیچکاریو عجولانه انجام نده 


دستشو دور شونم انداخت و گفت

_...بهم زنگ بزن فکرم پیشته 

+...باشه رسیدی بهم زنگ بزن


_....زود بیا شیراز شهر بدون تو صفایی نداره


قبل اینکه از در بره بیرون منو کشید سمت خودشو و پیشونیم و عمیق بوسید 


_....مواظب خودت باش


سرمو تکون دادم و زیر لب ازش خدافظی کردم 

دلم‌شور میزد چقدرازاین حس معلق بودک کلافه بودم

Report Page