88
بابا پر حرصتر منو كشيد :
-اقای خُرم لطف كنيد سريع در ماشينو باز كنيد زودتر از اين كابوس خلاص شيم !
تقريبا هلم داد توي ماشين و خودشم سوار شد و هيراد پشت رل نشست . انگشتمو تكون دادم :
-شمــا حق نداريــد با من اينطور رفتــار كنيد ...
حروف رو مي كشيدم و سرم رو تكون مي دادم . مدام چشام مي رفت روي هم . بابا به شونه ام زد :
-دهنتو بگير اونور بوي الكل خفه ام كرد !
و پشت بندش شيشه رو پايين كشيد.
هواي خنک به صورتم خورد ولي من هنوز داغ بودم . همونطور كه جملات نا مفهومي مي گفتم خوابم برد .
صبح آب سردي رو صورتم ريخته شد و با سردرد شديدي از خواب بيدار شدم .
با اخم به بابا و بتول خانم رو به روم نگاه كردم كه به معجون تو سيني اشاره كردن :
-بايد بخوريش ؟
ابروهامو تو هم كشيدم و با نگاه كردن به خودم كه با لباس مهموني تو تخت بودم ، گفتم :
-چي شده ؟ اول صبحي چرا بالا سرميد ؟
بابا پوزخندي زد :
-خانم بچه بازي ديشبشم يادش رفته !
بتول خانم با نگراني گفت :
-بيا اينو بخور معجزه ميكنه واسه سردردت دخترم !
تصاوير ناواضحي از ديشب جلوي چشمم ميومد .
نيم خيز شدم و با تعجب گفتم :
-مشروب خوردم ؟
شقيقه هام يك دفعه اي تير كشيد و باعث تو هم رفتن چهره ام شد . بابا با تاسف سري تكون داد :
-بله !
بتول خانم ليوان رو تو دستم گذاشت :
-بخورش !
با انزجار نگاهي به محتويات ليوان كردم :
-اينو ؟!
بابا دستشو روي شونه ام گذاشت :
-يالا !
با لبهايي اويزون ليوان رو بالا اوردم و نصفشو به زور سر كشيدم و گفتم :
-واي حالمو بهم زد ! بيشتر نمي خورما !
با ديدن حالت صورتم به زور خنده شون رو كنترل كردن :
-حقته تا كاراي غير اخلاقي نكني !
چشمامو گشاد كردم :
-غير اخلاقي چيه بابا ؟ من فقط يكم مشروب خوردم همين !
بابا با حرص گفت :
-همين ؟ مهمونيو رو سرت گذاشته بودي ! همش داد ميزدي !
بعد دستشو روي گونه ام گذاشت و اروم نوازشش كرد :
-اينم تقصير خودت بود !
گونه ام درد گرفت . سريع سرمو به سمت آينه چرخوندم و رد انگشت هايي رو روي صورتم ديدم .
#p88