88

88


88

باز بود...در باز بود ... 

آروم درو باز کردمو به راهرو سنگی نگته کردم

اینجا یه قصر بود 

از در اومدم بیرون

رایا هنوز خواب بود

آروم درو بستمو به سرعت رفتم انتهای راهرو

پله هارو دیدمو با تمام سرعت پائین رفتم

سه طبقه پائین و ... 

سالن اصلی...

و در خروج که انتهای سالن بود 

آزادی با من چند قدم فاصله داشت

به سرعت به سمت در دوئیدم 

نور خورد به صورتمو آماده در آغوش کشیدن آزادی بودم که دستی چنگ زد به موهامو منو عقب کشید

صدای جیغم تو فضا پیچید ...

درد ... درد تو سرم ریشه زد و محکم به زمین کوبیده شدم 

به سختی به بالا سرم نگاه کردم

رایا لخت ایستاده بودو گفت 

- کجا میری دو رگه احمق ...

با همون موهام منو کشید سمت پله ها 

داد زد 

- در ها قفل شه ...

در آزادی رو به روم به شدت بسته شدو صدای قفل اومد

رایا منو از پله ها کشید بالا و داد زد

- پنجره ها قفل شه 

همه پنجره ها پشت سر هم کوبیده شدن و قصر تاریک شد 

جیغ زدم

- ولم کن دیوونه

پوست سرم داشت از موهام جدا میشد 

اما رایا منو کشیدو گفت 

- تو برده منی ... میخوای قبول کنی و لذت ببری یا چموش باشی و درد بکشی 

چنگ زدم به دستش و گفتم 

- اینجا الموته . سر زمین آزاد ...

رایا بلند خندیدو گفت 

- اینجا الموت سرزمین آزاد ما ... نه شما دو رگه ها 

رسیدیدم طبقه اول 

با پا کوبید به یه در 

در اتاق باز شد و رایا موهامو رها کرد

فکر کدم میخواد منو هول بده دلخبل 

اما بازومو گرفتو بلندم کرد 

با دیدن دختر بیهوش وسط تخت اتاق شوکه شدم


سلام دوستان. دارن کانال های با رمان صحنه دار ریپورت میکنن . حتما تو پشتیبان عضو بشید 👇

https://t.me/chatr_tel


Report Page