88

88


#نگاه #88

یهو مامان گفت 

- سه شنبه ها که کلاس نداری نگاه 

غافل گیر شدم

اما سریع گفتم 

- کلاس ندارم برای کارای مرخصیم باید برم آموزش 

بابا گفت 

- اوکی شده کارات ؟

- تقریبا . مدارک پزشکی بردم غیبت هامو موجه کنم. فردا برم پیش مسئولش 

بابا سری تکون داد

اما مامان با اخم نگاهم کرد 

دیگه چیزی به روم نیاورد 

امیر اینام رفتن و زن عمو گفت فردا شب شام بریم اونجا 

با رفتن عمو اینا رفتم اتاقم 

به امیر مسیج دادم 

- تو که انقدر زرنگی نگران چی بودی

- منظورت چیه ؟

- منظورم اینه آدم به زرنگی تو مسلما هر چی بخواد بهش میرسه چپس نگران چی بودی که نمی اومدی سمت من . تو میتونستی همه رو راضی کنی 

اول جواب نداد

دیگه داشتم میخوابیدم که نوشت

- نگران اینکه برات مناسب نباشم نگاه 

عصبانی شدم از این حرفش 

یعنی تکرار این حرفش عصبانیم کرده بود

براش نوشتم 

- اما این بهونه خوبی نیست برای شکستن دل من 

چیزی گفت 

منم غرورم نذاشت چیزی بگم

به سختی اون شب خوابیدم 

صبح دیدم جواب داده بود 

فردا 2 دانشگاهت منتظرتم 

براش نوشتم

- کارای شرکتت نمونه 

- نترس ...

فقط همینو نوشت

منم دیگه چیزی نگفتم

اما ساعت دو با تاکسی تلفنی رفتم دانشگاه


دوستان رمان نگاه بعد از اینکه تو کانال تموم شه چند روز بعد پاک میشه پس آنلاین هر روز بخونین تا از دستش ندین

برای خرید فایل کامل نگاه هم از اینجا اقدام کنین 👇

https://t.me/mynovelsell/121

Report Page