875

875


الان بگم امروز بیشار نوشتم براتون باز یه سری میان میگن نه کجاش بیشترا پس بهتره سکوت کنم 😐 امیدوارم از پارت امروز خوشنود باشین و روز خوبی داشته باشین


نیما آروم گفت 

- من به الناز نگفتم شوهر سمیه میشه فامیل ما ... تو هم هیچی نگو 

سری تکون دادمو بلند شدیم

میدونستم مایه آبرو ریزیه این اتفاق

برا همین نیما نگفته .

اما برام جالب بود 

چند ماه پیش... حرف طیبه چقد منو ناراحت کرد

حالا نگو که اون بنده خدا هم درست شنیده بود

فقط جدی اشتباه گرفته بود 

بازم رد پای نیاز این وسط بود 

واقعا باورم نمیشد برای پسره زن دوم جور کردن و زنشم خودش موافق بوده

با این برنامه که بچه رو بگیرن و زنه رو طلاق بده

چقدر میتونن عوضی باشن آخه

اعصابم خورد شده بود

همه تو سکوت شام خوردیم

هرچند سمیه زیاد نخوردو زود رفت 

بهنام هم اومد دنبال الناز و هرچی اصرار کردیم بیاد بالا نیومد

الناز یه ساندویج از شام خودمون برا بهنام درست کردو رفتن

با رفتنش منو نیما هم رفتیم اتاق خوابمون

سر شب بود تازه اما خسته بودم

از طرفی سمیه و نیلا خواب بودن نمیخواستیم با صدای حرفو تلویزیون بیدارشون کنیم برای همی خودمونم آماده خواب شدیم

امیسارو رو تخت خودمون بین خودمو نیما گذاشتم و بهش شیر دادم که نیما گفت 

- واقعا بعضی آدم ها به نظرم از حیوون هم پست ترن 

متعجب نگاهش کردم که گفت 

- چطور میتونن به جدا کردن یه بچه از مادرش فکر کنن؟

سری تکون دادمو گفتم

- این نیاز شما هم خیلی خطرناکه هانیما موهای کم پشت امیسارو نوازش کردو گفت

- اوه تازه کجاشو دیدی 

- حق با توئه... من هنوز موندم چکار کردو چی گفت که کار تو به عمل کشید

نیما نگاهم کرد

یه لحظه حس کردم میخواد بگه اما فقط نفسشو سنگین بیرون دادو گفت 

- من گرفتگی عروق داشتم اون فقط بدی حالمو تشدید کرد 

صورتشو که ته ریشش حسابی مشهود بود نوازش کردمو گفتم

- امیدوارم دیگه هیچوقت وون روزا بر نگرده 

خم شد نوک بینیمو بوسیدو گفت

- منم 

امیسا همچنان داشت شیر میخورد

تازگیا وسط شیر خوردن دست و پاشو میکوبید اینور اون وز 

همین لحظه هم دستشو زد به نیما 

مثل حالتی که انگار داره اونو پس میزنه عقب

نیما خندیدو گفت

- پدر سوخته رو ببین ها. جای منم گرفته منم هول میده کنار 

خندیدمو گفتم

- راستی عمه چیزی نگفت دیگه؟

نیما با نیش باز گفت

- عصری زنگ زد که کارت راه افتاد

- خب؟

نیشش بیشتر باز شدو گفت

- خب هیچی منم گفتم نه دلار رفته بالا بیستومن دیگه کمه

جلو خنده ام رو گرفتم تا امیسا مست خواب بیدار نشه و گفتم 

- چی گفت ؟

- خورد تو ذوقش اما گفت برات میفرستم 

خندیومو گفتم 

- خوبه ... دیگه تا زنگ زد ازش پول بگیر تا دیگه توبه کنه زنگ نزنه 

نیما سری تکون دادو در حالی که کمرمو نوازش میکرد گفت 

- دقیقا ... اول با این فکرت موافق نبودم. اما امروز طرز حرف زدنش که یهو بادش خوابودو دیدم فهمیدم داریم درست میریم فقط...

- فقط چی؟

- فقط شاید تو بیشتر اذیت شی ...

- چرا نیما ؟ 

مردد نگاهم کردو گفت 

- نمیدونم واقعا بگم ناراحت میشی... نگم بعدا که خودش بهت بگه بیشتر ناراحت میشی

عصبی شده بودمو کلافه گفتم

- فقط بگو نیما



خوشگلا تو کانال ترفند باشین که سانسوریجات اونجاست همه.

Report Page