87

87


87

با سرعت جدیدی که قابل باور نبود به خونه رین رسیدم

رو تراس ایستادم و با پا کوبیدم به شیشه پنجره 

شیشه خورد شد و رین و کیت با شوک برگشتن سمت من

یکی از لاندو هارو پرت کردم سمت رین و گفتم 

- برو آنی رو برگردون 

ملحفه رو کشید رو تن خودش و کیت و گفت 

- چته باز روانی شدی... گمشو بیرون

داد زدم

- آنی هزار سال کنارت بود تا به کیت برسی. اما الان که تو خطره ! تو به فکر شهوتتی؟ 

به کیت نگاه کردم و گفتم

- رین عوضیه .. اما تو که اینجوری نبودی 

رین دوباره بهم حمله کرد

اما اینبار من بوروس جدید بودم

کسی که قدرتش از تصور خودش هم فرا تره 

تستمو کوبیدم تخت سینه رین و ...

رین پرت شد عقب 

با تاسف برای رین سر تکون دادمو گفتم 

- خیلی پستی ...

منتظر نموندم جواب بده

اون اگر نگران آنی بود الان وضعش این نبود

برگشتم سمت پایگاه 

باید یه راهی پیدا کنم . یه راهی که منو به آنی برسونه .

تام با دیدنم گفت 

- قربان... کمکی از من بر میاد 

داد زدم

- آره اگع بتونی کاری کنی من برم به الموت 

از کنارش رد شدمو وارد اتاق شدم

عصبی نشستم 

لعنتی ... باید چطور این راهو باز میکردم

لپ تاپو باز کردمو وارد دارک وب شدم

وقتشه... وقت پیدا کردن یه راه برای نفوذ به دنیای این خداهای مغروره ...

از زبان آنی :

با سر درد چشممو باز کردم

زود همه چی تو ذهنم مرور شد

رایا... اون رابطه لعنتی... من شده بودم ابزار جنسی یه عوضی ...

آروم سرمو چرخوندم

رایا خواب بود کنارم

بدون هیچ صدایی به سرعت ولی محتاط بلند شدم. لباسی رو زمین نبود . ردای سفید و بلند رایا روی نشیمن پای تخت بود 

همونو سریع پوشیدمو به سمت در رفتم 

میدونستم باید قفل باشه اما دستگیره درو که پائین دادم ، در باز شد ...



داستان دختری که خواب های بیش از حد واقعی میبینه... خواب مردی از سرزمین سیاه و تاریک سایه ها، مردی که اونو به عنوان همسرش انتخاب میکنه! یه ازدواج صوری برای یه انتقام سخت اما با اولین بوسه ... همه چیز، زیر و رو میکنه.

#توکا_پرنده_کوچک در #کتابراه مطالعه کنید👇

https://www.ketabrah.ir/go/b46712/29eb20

همچنین در #طاقچه 👇

https://taaghche.ir/book/73059


Report Page