86

86


#بختک

#پارت_هشتاد_شش


سرمو پایین انداختمو گفتم :

_نمی دونم فقط این اسم رو دوست داشتم.

مامان چیزی زیر لب گفت که نفهمیدم.

_خب شوهرت کجاست نمی ببینمش!!؟

نگاهی به گوهر انداختم.لبخند زوری زدمو گفتم :

_سرکاره مامان.

_این موقع شب!؟

_شب کاره.

_اهان.

گوهر سرش رو پایین انداخت و از جاش بلند شد و گفت :

_خب تا شما یکم با هم گپ بزنین من براتون چایی بیارم.

مامان لبخندی زد و گفت :

_ببخشین تورو خدا باعث زحمت شماهم شدین‌

_اختیار دارین چه زحمتی 

گوهر که رفت مامان اروم گفت :

_چه زن خوبی خدا عمرش بده.

پوزخندی زدم و تیکه بار گفتم :

_اره مامان خدا عمر یه مادر رو همیشه زیاد می کنه.

گوهر کمتر از مادر برای من نبوده توی این یه سال.

مامان چشمی تو کاسه گردوند و سرش رو پایین انداخت‌

پوزخندم غلیظ تر شد.

حرف های حق همیشه تلخن.

_خب دیگه چخبرا مامان.

بابا و بچه ها خوب هستن!؟

مامان با صدای نیم نگاهی بهم انداخت و اهی پر از درد کشید.

_خوبن.

بابات در نبود تو پیر شده دخترم.

خیلی شکسته شده.

دخترای همسن تورو می ببینه همش دعا می کنه برای خودش و مسبب این کارش.

غم دلمو گرفت.

واقعا خدا از سر خانجون نگذره.

_اره مامان خدا هیچ وقت از سر باعثو بانیش نگذره.

من الان به جای بچه داری باید درسمو می خوندم .

خدا کنه خانجون یه روز خوش تو زندگیش نبینه‌


#صالحه_بانو

Report Page