86

86


#رمان_برده_هندی 🔞

#قسمت86



اما خنده های ترسناکم نمیذاشت حرفاشو ادامه بده.


با خنده و بریده بریده گفتم:


_ شوخ‌‌ی.‌..خوبی بود...بس کن...وای چقد خندیدم.


سپهر اخم کرد و محکم دوتا بازوهامو گرفت و گفت:


_ریما این دروغ نیست.


لحن جدیش باعث شد در لحظه خندم قطع بشه و با لحن ناباوری بگم:


_حسام چندساله بچه دار نمیشه.تو دوستشی..

تو...تو میدونی حسام چقد تلاش کرد اما نشد ..الان میخوای بگی در کمتر دو ماه من ازش باردااارم؟؟؟؟؟؟


منو ول کرد و از جا بلند شد و دست تو موهاش کرد و کلافه گفت:


_ نمیدونم..نمیدونممم ریما. نسیم میاد از اون بپرس من سردرنمیارم


دوباره نشست و با لحن پشیمونی گفت:


_اگه میدونستم حامله ایی به شرافتم قسم کمکت میکردم.به حسام میگفتم ببخشتت نمیذاشتم فرار کنی

نمیذاشتم آواره بشی و کمر حسام از فرارت بشکنه ریما


سرمو پایین انداختم و دست های لرزونم نگاه کردم..

الان باید چیکار میکردم؟


با صدای لرزون و پر بغض لب زدم:_ن..میشه..نمیشه برگردم....؟


سپهر از جا بلند شد و فریاد زد:


_ نه نه نه نمیشه. چون گند زدم من. گند پشت گند

اون الان فکر میکنه تو بخاطر اینکه سقط کردی و ترسیدی فرار کردی تو جنگل .


اون الان فکر میکنه تو مُردی و تو اون شبی که فرار کردی خوراک گرگ های جنگل شدی

اون الان داغونه . بهم زنگ زدن سه روزه از اتاقش بیرون نمیره میفهمی یعنی چی

Report Page