86

86

Behaaffarin

وقتی برگشتم خونه امیر جلوی تلویزیون بود

از بیرون پیتزا گرفته بود

نخورده بود هنوز و منتظر من مونده بود

لباس عوض کردم و میز رو چید

سر صحبت رو باز کردم:

-      یکی از دوستای دبیرستانم روز امروز دیدم

-      چه خوب. روحیتم عوض میشه

-      اوهوم. قرار شد باهاش همخونه شم. اجاره خونه و پول پیشش زیاد نیست. تا وقتی کار پیدا کنم میتونم از پس اندازم استفاده کنم

مشخص بود یکم پکر شد

گفت:

-      چه سریع میخوای ازینجا فرار کنی

-      بحث فرار نیست امیر. میخوام زندگیم رو زودتر بسازم. تا همینجاشم به حد کافی عقب موندم

سکوت کرد

منم مشغول شامم شدم

گفت:

-      ما یه شرکت فروش مواد شیمیایی داریم. از تو خود دانشگاه شروع کردیم. توی مرکز فناوری یه اتاق گرفتیم. کم کم گسترش دادیم. میخوای باهامون کار کنی؟

دوست داشتم سعی کنم روی پای خودم بایستم

نمیخواستم از همین اول کار دوباره با وابستگی به یه مرد زندگیمو بسازم

جواب دادم:

-      من بیشتر دوست دارم توی صنعت کار کنم

-      اینم صنعته دیگه. مواد اولیه کارخونه هارو تولید میکنیم

خندیدم و گفتم:

-      خب من دوست دارم توی خود کارخونه کار کنم

-      همممم

ادامه دادم:

-      ولی ممنونم از پیشنهادت

-      خواهش میکنم. به هرحال اگه نظرت عوض شد بم خبر بده

-      باشه حتما

این رو گفتم و از سر میز بلند شدم

امیر گفت:

-      پولت روی میز جلوی تلویزیونه

-      دستت درد نکنه

اون شب هم گذشت و تا آخر هفته کار خاصی نداشتم بکنم

یه روز رفتم خونه سوگند و اتاقم رو دیدم

کم کم هم شروع کردم به نوشتن لیست وسایلی که احساس میکردم نیازه و شروع کردم به خرید

یه روزم مامان مسیج زد که بابا از شهرستان برگشته و رفتم دیدنش

مامان ملایم تر شده بود

باباهم زیاد بم گیر نداد چی شده

مشخص بود مامان بهش با جزئیات گفته

راجع به خونه بهشون گفتم و استقبالی نکردن. ولی خب مخالفتم نکردن

مامان گفت یه سری از خریدهارو برام انجام میده

تا آخر هفته که رسما به خونه جدیدم و زندگی جدیدم منتقل شدم..

از هفته بعدش شروع کردم به دنبال کار گشتن

چندجا رزومه فرستادم و برای مصاحبه رفتم

مدرک مستر از دانشگاه آمریکا داشتم

هرجا که بیانش میکردم خیلی موثر بود

همه هم بی استثنا میپرسیدن:

          چرا همونجا نموندین؟

منم یه جواب مشخص به همه میدادم:

- دوری از وطن و خانواده برام سخت بود

این جواب کارفرماهارو بیشتر هم تحت تاثیر قرار میداد

توی اون دورانی که اکثر دانشجوهای فارغ التحصیل از دانشگاه های خوب، بعد از یکی دوسال کار کردن ول میکردن و میرفتن و دست کارفرما رو میذاشتن توی پوست گردو، پیدا کردن کسی که مطمئن بودن هیچوقت نمیره براشون موضوع مهمی به حساب میومد

آخر توی آزمایشگاه کنترل کیفیت یکی از کارخونه های مواد غذایی مشغول به کار شدم

کارآموزیم رو هم همینجا گذرونده بودم

برای همین منو میشناختن

توی آزمایشگاه فقط من بودم و خانوم مهندسی که کارآموزیم رو چندسال قبل کنارش بودم

تولید محصولات رو گسترش داده بودن و یکی از واحدهای تولید کرج رو هم به تهران اضافه کرده بودن، برای همین به تکنسین جدید برای آزمایشگاه کنترل کیفیت نیاز داشتن


Report Page