86

86


انتخـــابی اشتبـــاه



🔥🍂💥🍂🔥🍂💥🍂

🔥🍂💥🍂🔥🍂☠

🔥🍂💥🍂☠

🔥🍂☠


#پارت_86



با دیدن اسم روی صفحه اخمی کردم و سعی کردم فکرامو کنار بزنم..


مردد دکمه تماس و وصل کردم که صدای همیشه خشک و با صلابت شاهرخ خان توی گوشم پیچید..


ـ باید برگردی، نمیتونمم همه چیو کنسل کنم و خودم بیام ایران..متوجه ای که چی میگم؟..


دندونامو رو هم فشار دادمو زیاد منتظرش نزاشتمو فهمیدمی گفتم..


ـ خوبه، پس برای فردا حتما یه بلیط به ترکیه میگیری و پیش یاشار مسئول کارای شرکت اونجا به عهده اونه..از همونجا هم بلیط میگیری برای کانادا..


بعد از اینکه تمام حرفاشو زد با یه خداحافظی مختصر، تلفن رو قطع کردیم..


الان تنها چیزی که آرومم میکرد اون بالا بود که با خیال راحت خواب هفت پادشاهو میدید..

لبخندی هر چند پر درد روی لبهام جا خوش کرد و سراغ خاتون رفتم..وسایل رو ازش گرفتمو سمت اتاقم راه افتادم..


داخل که شدم خود به خود نفس عمیقی از عطر تن همیشه خوش بوش کشیدم..


وسایل و روی میز گذاشتم و سگک شلوارمو باز کردمو از پام دراوردم..پیرهنی که بدون بستن دکمه هاش تنم بودو با یه حرکت بیرون کشیدم..


کنارش به پهلو درازش کشیدمو یه پامو روی پاهاش گذاشتم و از نوک سیـ.نه هاش تا دور نافشو خطای فرضی کشیدم..


نگاهمو به چهره معصومش دادم که الان آروم خوابیده بود..چه قدر نقشه کشیده بودم برای پسر کوچولوم تا ادبش کنم..


لبخند تلخی میزنم و حتی به این فکر کردم که اگه قید همه چیو بزنم و فقط یه نفرو همیشه کنارم داشته باشم چه اتفاقی میوفته..


بازم قرار بود ازش دور بشم و من اینو نمیخواستم..


دوست نداشتم به این فکر کنم که اومدن شاهرخ خان کار آرشام بوده باشه..اما مطمعنم این کارش بی دلیل نبوده و حتما منفعتی از نبودن من وجود داشته که بودن پدرشو به من ترجیح داده..


حرصی نصفه بدنمو روی تن داغش میزارم و به این فکر میکنم مگه داریم لذت بخش تر ازین حس؟..


دستمامو دورش حلقه کردمو به خودم فشردمش..آروم شقیقشو بوسه ای زدم و کنار گوشش لب زدم :

+ اون روز روز مرگ منه اگه بزارم کسی پسر کوچولومو ازم بگیره..تو هیچ وقت نباید از من دور بشی..


با یادآوری اون مردی که توی اون عمارت لعنتی دیدمش....


به قلم #اهــورا

Report Page