86

86


با تام وارد بخش شدیم و برایان رو پیدا کردم 

+....چیشده برایان ؟تواز کجافهمیدی ؟


_....بیااینجا 

+....مامان کجاست؟

_.....تحت مراقبته بیا بشین 

تام کنارم نشست و گفت 


_.....من میرم وضعیت مامانتو چک‌کنم برمیگردم 

سرمو بین دستام گرفتم و نشستم چشمام میسوخت دستمالی از توی جیبم بیرون اوردم و اشکامو پاک کردم 


برایان کنارم نشسته بود و سرشو ب دیوار چسبونده بود 


اصلا بابا کجا بود !چرا نبودش ؟!

+.....برایان بابا کجاست؟


_.....نمیدونم من رفتم به مامان سر بزنم خونه بهم ریخته بود و مامان نشسته بود یهو حالش بدشد زنگ زدم اورژانس و اومدیم ابنجا خبری از بابا نبود 


شک نداشتم که دوباره دعواشون شده اما سر چی که انقدر به مامان فشار اومده


گوشیمو ببرون اوردم و شماره ی بابا رو گرفتم یبار دوبار جوابمو نداد 


نگرانیم دوبرابر شده بود!

از یطرف وضعیت مامان که معلوم نبود چطوره 

از یطرف بابا جواب نمیداد 


با دیدن تام به سمتش رفتم 

+....چیشده تام؟چش شده؟

_.....سکته قلبی مثل اینکه دچار شک عصبی شده !!


+....حالا باید چی بشه؟

_....فعلا باید تحت مراقبت باشه من به دکترا سپردم که بیشتر حواسشون باشه نگران نباش

+.....میتونم بببنمش؟

_....اره بیا 


وارد بخش شدیم کنارش نشستم و دستاشو گرفتم قطره اشکی از روی گونم روی دستاش افتاد 


مادرم همیشه مظلوم بود بخاطر منو برایان تحمل کرد همه کم توجهی های پدرمو همه بی محلیاشو همه تحقیر کردناشو همه نبودناشو تحمل کرد!!!


اگه وقتی حمله بخش دست داده بود برایان اونجا نبود چی !!!

اگه از دستش دادا بودم چی !!


ازبخش بیرون اومدم تام منو به اتاق خودش برد 

_....بیا بشین روی تخت داری از حال میری 


روی تخت معاینه ای که توی اتاقش بود دراز کشیدم روپوششو بیرون اورد و کنارم دراز کشید منو کشید توی بغلش و سرمو روی سینش گذاشت 


_.....منم این شرایطو تجربه کردم مادرمو از دست دادم 

باچشمایی که هنوز تر بود و صدایی که بغض داشت گفتم 


+....چطوری ؟

_....جوجه اینطوری گریه نکن حال مادرت خوب میشه ببین چشماتو اخه 


خم شدو چشمامو بوسید حجمی از ارامش وارد بدنم شد لبشو از چشمام پایین اورد و گونمو بوسید اومد پایین روی لبم مکث کرد

Report Page