85

85


ℳσŋム:

#پارت85

#قلبی‌برای‌عاشقی


هر دو همزمان بهم نگاه کردیم نگاهش انگار خیلی حرف داشت 

انگار این نگاهو میشناختم. اب دهنمو پرصدا قورت دادم 


گرمی دستشو رو دستم هنوز حس میکردم. بدنم گر گرفته بودعرق سردی رو کمرم نشست 


چرا هیچ کدوم دستمونو عقب نمیکشیدیم؟؟ این چه حسی بود  

عقلم یهو به مغزم فرمان داد و من زودتر دستمو عقب کشیدم 

دیگه بیخیال نارنگی خوردن شدم و ساکت سرجام نشستم


نمیدونم من خیالاتی شده بود یا واقعا اونم داشت به من نگاه میکرد البته از زیر چشم 

ساعت از ۲:۳۰گذشت ولی انگار این مرد قصد رفتن نداشت 


اب دهنمو پرصدا قورت دادم دیگه باید


بیخیال مهمون نوازی میشدم 

_ببخشید 

_هومی کرد؟؟

روم نمیشد حرفمو به زبون بیارم اما باید میگفتم.  


_ساعت از ۲:۳۰گذشته 

ابرویی بالا انداخت :خب؟؟


اااه چقدر خنگه ...دلم میخواست از خونه پرتش کنم بیرون 

_خب من خوابم میاد 

_خب برو بخواب 

_با وجود شما؟؟

به خودش اشاره کرد : مگه من چمه؟؟

هی چشم نیست ابروعه 

_خب ما درست نیست تنها باشیم یه شب دیگه واسه شام تشریف بیارید الان اگه میشه برید خونه تون


_مشکل منم؟؟

یه اهوم گفتم که سری تکون داد و بلندشد : اوکی 

منم پشت سرش بلند شدم ،بی هیچ حرفی راه افتاد به طرف در 

نمیدونم چی شد که یهو سرم گیج رفت خواستم بیوفتم از ترس چشمامو رو هم گذاشتم اما با حلقه شدن دستای مردونه ایی دور کمرم اروم چشمامو وا کردم 


با دیدن صورت رهام اونم تو دوقدیم چشمام گرد شد 

نگاهش بین لبام و چشمام در گردش بود...

Report Page