85
#۸۵
#نگاریسم
سعید با خنده گفت
- حامد تو توالت بود درو باز کردی؟
باز بلند خندید و گفت
- خب دختر بگو زودتر در بریم تا مارو ندیده نه که وایسیم لو بریم.
با شرمندگی خندیدم و گفتم
- سریع درو بستم فکر کردم نفهمیده.
سعید بازم خندیدو گفت
- مهم نیست مهم نیست... حالا همچین چیزیم نبود که دیدن داشته باشه.
از حرفش یاد اون پشمالو هایی که دیده بودم افتادم و جدا خندیدم.
من معمولا با غریبه ها نمیتونم ارتباط بگیرم
اما با سعید داشتم به چی میخندیدم.
با خجالت نگاهمو از سعید گرفتم
دیدم دختر همراه سعید داره با اخم‌میاد سمتمون
آروم گفتم
- اوه
سعید رد نگاهمو گرفت و با دیدن دختره گفت
- اوه اوه
رو کرد به من و گفت
- میشه نجاتم بدی ؟!
سوالی نگاهش کردمو سعید گفت
- قول میدم جبران کنم . امشب منو از دست مارال نجات بده
قبل اینکه بپرسم چی شده و قضیه چیه مارال بهمون رسید
بازو سعیدو گرفتو عصبانی گفت
- کجایی عزیزم دو ساعتا منو تنها گذاشتی
سعید معذب و گرفته نگاهم کردو گفت
- اومدم حال نگار بپرسم.
مارال به من نگاه کرد
ابرو بالا داد
- چیزیت شده؟
با تکون سر گفتم نه
سعید لب زد
- کمک
ابروهام بالا پرید و با تردید گفتم
- ام ... یکم ... ام ... انگشتام بی حس شده!
این تنها چیزی بود که به ذهنم رسید
سعید خنده اش رو خورد
دستشو گرفت سمتمو گفت
- بیا کمکت کنم بریم بشینی
لعنتی...
نمیشد بگم ببخسی من از لمس شما میترسم
میترسم کلی حس بد تو وجودم بیدار شه
بازو سعیدو گرفتمو مثلا لنگان لنگان رفتیم سمت سالن .
سعید وسط بود
یه بازوش رو من گرفته بود
یه بازوش رو مارال
به سالن رسیدیم خوشبختانه شام رسیده بود همه سر گرم میز شام بودن .
من سریع رو اولین کاناپه نشستم و گفتم
- مرسی
مارال پشت چشم نازک کرد که سعید گفت
- شما بشینین من براتون شام میارم.
مارال با این حرف کنار من نشست
سعید گفت
- تو نه ... با نگار خانم بودم. تو که پات سالمه . بیا بریم.
مارال اخم کردو گفت
- بی ادب
با این حرف بلند شد جلو تر از سعید رفت.هنگ به سعید نگاه کردم که گفت
- داستانش مفصله ... اما جان من تکون نخور تا بیام .
هنگ نگاهش کردمو سعید سریع رفت سمت میز شام.
سلام خوشگلا. رمان جدید ساحل رو از دست ندید. با هشتک #رئیس تو کانال کافه هولو رایگان بخونین 😍👇 یه رئیس هات و یه منشی تپلی که اهل خوندن کتاب های اروتیکه و دوست داره مخ رئیسشو بزنه اما ...