85

85


۸۵

گوشیو داد دستمو گفت 

- یه غذا میخوای انتخاب کنیا ... زود باش ... باید صحبت کنیم ...

صحبت ؟ صحبت خوب بود ! بی خطر به نظر میرسید ...

 امیر پائین موهامو دور انگشتش پیچید و زیر لب گفت 

- تو هم تمرکز منو بهم میزنی ...

آروم سرمو بلند کردمو نگاهمون گره خورد ...

خدایا... این حس تو وجودم وقتی چشم هاشو میبینم چیه؟

عشقه یا هوس ؟ 

لبخند مهربونی بهم زد و با چشم هاش به گوشیش اشاره کرد 

دلم نمیخواست از نگاهش چشم بردارم .

اما به اجبار اینکارو کردم .

ما واقعا باید با هم صحبت میکردیم .

نمیخواستم با هوس زندگیمو خراب کنم ...

امیر :::::::::

بلاخره ترنم غذاشو انتخاب کردو سفارش دادم . 

از روی مبل بلند شدو رفت سمت آشپزخونه . 

میدونستم میخواد از من فاصله بگیره ... 

اما نمیخواستم بذارم باز هم فرار کنه ...

امشب بهترین فرصت بود همه چی رو مشخص می کردم ...

ترنم تو بغلم بعد اون رابطه نصف و نیمه انقدر آروم خوابید که حاضر بودم هر کاری کنم تا هر شب اینجوری تو بغلم بخوابه . 

خودمم با اینکه کوتاه خوابیدم اما واقعا با آرامش بود .

اول هدفم این بود برم و بهش فرصت بدم باز فکر کنه 

اما از اونجایی که وقتی پیش ترنم نیستم گویا فقط فکر های ضد من میکنه دیدم بهتره بمونمو برای رسیدن به خواسته ام تلاش کنم 

بلند شدمو پشت سرش رفتم تو آشپزخونه .

من هیچوقت کسی نبودم که دنبال طرف مقابل راه بیفتمو هی تلاش کنم .

همیشه دیگران بودن که برای جلب توجه منو نزدیکی بهم خودشونو بهم وصل میکردن 

اما اینبار همه چی برعکس شده بود 

ترنم چایی سازو پر از آب کردو گذاشت رو صفحه اش 

پشتش قرار گرفتمو کمرشو گرفتم 

خواست رد شه که چرخوندمش به سمت خودمو گفتم 

- میدونم داری فرار میکنی

سعی کرد تو چشم هام نگاه نکنه و گفت 

- فرار برای چی ... میخوام شکلات بیارم با چایی بخوریم 

کمرشو بلند کردمو نشوندمش رو کابینت و گفتم 

- کو تا چایی آماده شه ...


سعی کرد تو چشم هام نگاه نکنه و گفت 

- فرار برای چی ... میخوام شکلات بیارم با چائی بخوریم 

کمرشو بلند کردمو نشوندمش رو کابینت و گفتم 

- کو تا چائی آماده شه ...

هول خورد از این حرکتمو هین آرومی گفت . 

اما زود به خودش اومدو گفت 

- خب پس بیا صحبت کنیم ...

سری تکون دادمو بدون اینکه تکون بخورم گفتم 

- آره ... بگو مشکلت چیه !

- بهتر نیست بریم تو پذیرایی بشینیم و صحبت کنیم 

- اینجا مگه مشکلی داری ؟

- تو سر پا ایستادی ...

زانو پاشو گرفتمو دوتا پاشو از هم فاصله دادم 

بین پاهاش ایستادمو دستمو گفتم 

- من اینجوری جام خیلی راحته ... مگه اینکه تو سختت باشه ...

دستشو گذاشت رو سینه ام و شاکی گفت 

- امیر ... خواهش میکنم ... 

هولم داد عقبو از رو اوپن پرید پائین ...

به سمت مبل تک نفره رفت و روش نشست.

زانوهاشو تو بغلش گرفت 

مثل کسی که میخواد خودشو از محیط و همه چی حفظ کنه گوله شده بود 

با ابروهای بالا پریده گفتم 

- خواهش میکنی چی ؟

خسته و کلافه نگاهم کردو گفت 

- خواهش میکنم انقدر منو بهم نریز ... بزار منطقی صحبت کنیم ...

- من تو رو بهم میریزم ؟ چه کاری کردم که نتونی منطقی صحبت کنی ؟

کلافه دست هاشو تو هوا تکون دادو گفت 

- همه کار ... همه ... تو ... تو انقدر ... انقدر ذهنمو بهم میریزی که نمیتونم تمرکز کنم 

به سمتش رفتمو گفتم 

- درست حرف بزن ببینم چی میگی ترنم 

نفس خسته و عمیقی بیرون دادو گفت 

- امیر ... من نمیخوام بخاطر هوس با کسی باشم ...

Report Page