85

85


#نگاه #85

نیشم باز شد و گفتم 

- خب راست میگم دیگه ... چرا اولی رو نمیگی که قند تو دلم آب شه . دومی رو میگی که حالم گرفته شه 

از حرفم امیر خندیدو گفت 

- خوب زبونی داریا 

- پس چی ؟

لبخندش آروم تر شد و گفت 

- وقتی پیشتم به زور خودمو کنترل میکنم انقدر خوشحالم 

منم لبخند بزرگی زدمو گفتم 

- مرسی... منم 

هر دو خندیدیمو امیر گفت 

- بیا برگردیم الان شاکی میشن کجا رفتیم. مخصوصا مامانت که دستمون پیشش رو شده 

خندیدمو گفتم 

- اونا که نمیدونن من کارم کی تموم شده

- شیطون میخوای بمونیا 

خجالت کشیدمو بلند شدم

با خجالت گفتم 

- منظورم این نبود... میخواستم بگم نگران نباشی 

امیر همایون اومد کنارمو با هم رفتیم سمت در 

دستشو گذاشت رو کمرم و گفت 

- نگران نیستم عزیزم

بعد عروسی صدرا این دومین بار بود تو این پوزیشن بودیمو تو دلم قند آب شده بود 

دوست نداشتم حرفی بزنم یا حرکتی کنم این پوزیشن بهم بخوره 

فقط کنار امیر همایون رفتیم سمت در و از شرکت خارج شدیم

امیر دستشو از پشتم برداشتو درو قفل کرد

دوست داشتم داد بزنم نه نه یه دستی درو قفل کن و اون دست لعنتیتو از پشتم بر ندار

اما فقط با سکوت نگاهش کردم . سوار آسانسور شدیمو نگاه امیر همایونو رو خودم حس کردم 

وقتی نگاهش کردم یه لبخند محو زد 

پس چی میگن تو کتابا که تو آسانسور همو میبوسن ؟!

واقعا دلم میخواست جرئت داشتم دوباره میبوسیدمش 

مثل دفعه اول رو گونه اش


دوستان رمان نگاه بعد از اینکه تو کانال تموم شه چند روز بعد پاک میشه پس آنلاین هر روز بخونین تا از دستش ندین

برای خرید فایل کامل نگاه هم از اینجا اقدام کنین 👇

https://t.me/mynovelsell/121

Report Page