84

84


سلام عزیزای دلم ممنون از احوال پرسیاتون من متاسفانه سینوزیت دارم و از شروع فصل پاییز سردردام شروع میشه چند دوره دارو استفاده کردم ولی تاحالا جواب نداده اگه شما راه حلی سراغ دارید برای این سردردا لطفا برام بنویسید توپیام ناشناس

👇👇👇

https://telegram.me/HarfBeManBot?start=NzAzMTI5MjU5

بریم سراغ پارت امروز👇🏻

-...اول بگو چی میخوری بعد بهت میگم  

سفارشامونو اوردن و مشغول شدیم  

+...بگو دیگه حامد  

-....ببین این نقشه بار دومی نداره توهمون دفعه اول باید لو بره پس حسابی بایدحواست باشه  

باشنیدن حرفاش بی حرف به خیابون خیره شدم  

درصد ریسکش باال بود امااگه درست پیش میرفت بابک برای همیشه اززندگیمون حذف میشد  

+...حاال من چیکار کنم ؟ برم بهش بگم پیشنهادشو قبول میکنم ؟  

-...نه اون خودش میاد سراغت الزم نیست تو کاری کنی  

+...باشه  

یکم دیگه نشستیم وبعد بلندشدیم و رفتیم  

حامد پیچید تو یه کوچه و زیر یه درخت پارک کردو گفت  

-...دلم برای طعم لبات تنگ شده  

لبمو محکم بوسیددستمو دور گردنش حلقه کردم و باهاش همراهی کردم  

ازم جداشدو گفت  

-...مزه شکالت میدی  

خندیدم و به چندتار موهاش که روی پیشونیش افتاده بود نگاه کردم  

من باحامد خود واقعیم بودم و چی میتونست ازاین بهتر باسه ؟  

به مریم زنگ زد م و یجایی دور از خونه دوباره جابجا شدیم و منو رسوند خونه  

وارد حیاط شدم بابک داشت با گوشی صحبت میکرد  

با تکون سر بهم سالم کرد بی اهمیت و با قدمای تند رفتم داخل خونه  

همه ی ذهنم پیش حامدو نقشش بود  

اگه خوب پیش نمیرفت من داغون میشدم  

مامان یکم سوال پیچم کرد و باالخره اجازه داد برم اتاقم  

مامان میز رو چیدو بابک به عادت این مدت با ما شام میخورد بابا و مامان هنوز نیومده بودن سر میز و فقط ما دوتا نشسته  

بودیم  

بابک بهم نگاه کرد و کفت: 

-....تا کی میحوای از من فرار کنی؟

+....من از تو فرار نمیکنم من از تو خوشم نمیاد و حتی دلم نمیخواد صداتو بشنوم  

-...زبونت خیلی درازه  

+...همینه که هست اگه خیلی اذیتت میکنه میتونی باهام صحبت نکنی  

مامان بابا اومدن سر میز و دیگه نتونست ادامه بده  

میدونستم بااین حرفا جری تر میشه ولی واقعا نمیتونستم بهش جواب ندم  

زودتر از بقیه بلندشدم و برگشتم تواتاقم  

صدای در حیاط اومد و میدونستم که حامده از تو پنجره براش دست تکون دادم و با چشمک بهم جواب داد  

توقع نداشتم اونم مثل من پراز انرژی باشه و مثل خودم بهم جواب بده همین که یکم باهام همراهی میکرد برام ارزش داشت  

تااخرشب بادوستام چت کردم و ده دقیقه ای هم با حامد ویدعو کال گرفتم  

هرچقدر به اخر هفته نزدیک تر میشدیم استرسم بیشتر میشد 

مطمعن بودم بابک بیشتراز یه هفته منتظر نمیمونه

Report Page