84

84


انتخــــابی اشتبـــاه



🔥🍂💥🍂🔥🍂💥🍂

🔥🍂💥🍂🔥🍂☠

🔥🍂💥🍂☠

🔥🍂☠


#پارت_84



نگاهی به تن نیمه لختم انداخت و خم شد ملافه روی زمین رو برداشت..نگاهمون که باهم تلاقی کرد و خشم و ناراحتیو توی صورتش دیدم..ته دلم یکم لرزید از اینکه باز تنها بشیم..


 بی حرف ملافرو باز کرد و روی سرم انداخت و بهم پیچوند، جوری که نمیتونستم حتی تکونی بخورم..


خم شد پایین پام و یه دفعه منو روی دوشش انداخت و به سمت بیرون از اتاق رفت..


این کارش و سکوت من دیگه حرفی واس بقیه نمیموند..اون قدرت و تسلط خودشو نسبت به من به همه فهموند..


نباید میومد، با این کارش همه چیو داشت خراب میکرد..تازه به خودم اومده بودم کمی تقلا کردم که صداش از لای دندونای بهم چسبیدش به گوشم رسید..


+ به اندازه کافی چوب خطات پر شده آرشام..مواظب رفتارات باش..


حرصی خواستم چیزی بگم که به ماشین رسیدیم، یکی از محافظاش در عقب ماشینو باز کرد و منتظرمون شد..


گذاشتتم پایین، اول خودش سوار شد و بعد دستمو کشید که پرت شدم کنارش و سرمو به زور روی پاهاش گذاشت و چند دقیقه بعد با تکونای ماشین فهمیدم که از این عمارت زدیم بیرون..


دستش که لای موهام رفت، پوزخندی رو لبم نشوند..معلوم نبود چه خوابو خیالی دوباره برای من دیده که الان چیزی نمیگفت..


بازی کردن با موهام و تکونای ماشین باعث شد چشمام خمار بشه و کم کم به خواب عمیقی برم..


توی خوابو بیداری حس کردم انگار تو بغل کسی هستم که داره از پله ها بالا میره..کمی لای چشمامو باز کردم که سامیار وارد اتاق خودش شد و.....


به قلم #اهــورا

Report Page