832

832


منتظر بودم عمه بگه میرم اما گفت

- پس پنجره هارو باز کنین هوای تازه بیاد خونه ویروسی نشه

خنده ام گرفته بود

این خودش ویروس بود 

مگه به این راحتیا میرفت 

نیما اومد پیشم و گفت

- نمیره 

در حالی که لباس هامو بیرون میاوردم گفتم

- نره ... بیخیال 

نیما به من نگاه کردو گفت

- میخواستم دوتایی بریم حمام 

آرو خندیدمو گفتم

- تو نگران حمام خودتی 

اومد سمتمو منو گرفت تو بغلش 

خندیدم که کنار گوشمو بوسیدو گفت

- دلم تنگ شده دست منه مگه؟ 

منم خندیدمو گردنشو بوسیدم

انگار منتظر یه حرکت از من بود

کمرمو گرفتو منو به خودش فشرد و دستش رفت سمت باسنم که سریع گفتم

- نیما ... امیسا تو اتاقه

چونه ام رو بوسیدو گفت 

- میدونم میدونم حواسم هست

با این حرف دستشو برد زیر کمر شلوارمو انگشتاش خواست آهسته وارد شه که عمه از اون سمت گفت

- نیما جان ...

نیما نفس پر حرصی بیرون داد

از من جدا شد و گفت

- تا نره نمیشه... رو مخمه 

به سمت در رفت که گفتم

- نیما ... 

نگاهم نکردو رفت بیرون 

دوست نداشتم حرص بخوره

اما اون کار خودشو میکرد

لباس تمیز برداشتم

هم برای خودم هم برای امیسا 

وانو گذاشتم پر شه و شروع کردم به لخت کردن امیسا.

اونجا توی وان ایستاده و کوچیک بیمارستان امیسارو میشستیم. اما اینجا میتونستم با خودم ببرمش داخل وان و یکم دوتایی تو آب ریلکس کنیم

صدای بحث نیما و عمه از بیرون اتاق میومد

عمه میگفت پنجره همه اتاقارو باز کنن

نیما میگت امیسارومیخوایم ببریم حمام خونه سرد میشه .

یهو مادر نیما بلند گفت:



سلام خوشگلا . یه قسمت دیگه هم دارین . مال دیروزه وقت نشد الان میذارم


یهو مادر نیما بلند گفت

- خب شما برین بیرون یه دوری بزنین تا حمام بچه ها تموم شه 

عمه عصبانی گفت

- من با این پام کجا برم دور بزنم.

پدرش سریع جواب داد

- من میبرمت خواهر پیاده که قرار نیست بری

عمه خیلی کلافه گفت 

- اون پالت منو بیارین... معلوم نیست اینجا کی مهمونه کی احترامش واجبه 

خندیدم 

اما نه از شادی 

از شوک اینهمه پر رویی عمه 

یعنی اومده یکهفته مونده میگه به خودش مهمون ! 

بیاحترامی میبینه حرف غیر منطقیش رو اجرا نکنیم 

بلاخره عمه رفتو نیما اومد داخل

امیسا نیمه لخت بودو منم فقط با لباس زیر بودم 

نیما ابروهاش بالا پریدو گفت 

- جدی رفتی بی من 

خندیدمو گفتم 

- شب با تو ام میرم 

مشکوک نگاهم کردو گفت

- ردی از حقیقت تو صدات نیست

خندیدمو گفتم

- هست هست . بیا امیسارو بگیر من برم تو وان 

اینو گفتمو به سمت حمام رفتم 

خداروشکر حمام تو اتاق خوابمون بودو این آپشن خوبی بود برامون

لختشدمو رفتم تو وان که نیما گفت

- انصافه؟ بگیر بچه رو منم میام

Report Page