831

831


با تاسف به حرفش سر تکون دادم

درسته خرفش درد داشت

دل آدمو میشکوند

اما یه دل هزار تیکه دیگه شکسته شدنش زیاد درد نداشت

بیستر تاسف بود برای این زن که مادر زادی مشکل قلبی داشت.

عمه مادرزادی قلب پر از کینه و نفرت داشت برای هنین درست بشو هم نبود

در واحدو با آرنجم باز کردمو رفتم داخل

هر دو برگشتن سمت من

سلام کردیم که عمه گفت 

- بده... بده این قند عسل منو 

پوزخند زدم 

هرچند از پشت ماسک پیدا نبودو گفتم

- علاوه بر بیماری مادرزادی ، امیسا الان ویروس بیمارستانم داره ممکنه شما بگیرین.

چشم های عمه گرد شدو بابای نیما با حالت تاسف و ندامت سر تکون داد

دوست داشتم بگم زبون که داری

جوابشو بده

انقدر هم تریم ندامت نگیر 

اما حرفی نزدمو به سمت اتاق خودمون رفتم

امیسارو رو تخت گذاشتمو درو بستم

صدای در و ورود نیما و مادرش اومد 

نیما بلند گفت

- اینارو میذارم کنار ماشین که شسته و ضد عفونی بشن 

مادرش هم گفت

- آره منم باید ضد عفونی بشه لباسام 

منتظر بودم عگه بگه میرم اما گفت

- پس پنجره هارو باز کنین هوای تازه بیاد خونه ویروسی نشه



سلام دوستان . تو اینستا گفتم چی شده . یکم پارت امروز کوتاهه اما سعی میکنم تا شب بنویسم بازم بذارم . مرسی از محبتتون ♥️

Report Page