83
روی تخت نشستم و زدم زیر گریه
بلند گریه کردم و اززمین و زمان شکایت کردم
اگه بابام زنده بود...
هیچکس جرعت نمیکرد درشت بارم کنه
نمیدونم چقدر تواتاق موندم و گریه کردم
مامان در اتاقو باز کردو اومدداخل
کنارمنشست و گفت
_....گریه نکن حلش میکنیم
لبخند تلخی بهش زدم و سرموتکون دادم
_....مهسا
+...بله
_....یه زنگ به امیر بزن یه مدت بایدعقدتونو عقب بندازیم
شوکه شده روی تخت نشستم
+....چرا مامان؟چیمیگی ؟چرا؟
_....آروم باش تاوقتی باعموت صحبت نکردم نمیتونیم مراسمبگیریم
+....چرا اخه مامان؟
_....وقتی داشت میرفت گفت وقتی میناعروس من نمیشه نمیذارم عروس کس دیگه ای هم بشه
باچشمایگرد به مامان نگاه کردم
توقرن بیست و یک بودیم و توروز روشن تهدیدمونمیکردن
موهامو زدمپشت گوشمو گفتم
+....منالان به امیر چیبگم؟بگم چرا باید عقب بندازیم عقدمونو؟
_....بگو مامانم گفته باید بیشتر تحقیق کنیم
به اجبار سرمو تکون دادم
_...بیایچیزی بخور زرد شدی
+...نمیخوام مامان
مامان بدون حرف از اتاق رفت بیرون
لبمو بین دندونام گرفتم
چطوری باید برای امیر توضیح میدادم
بگم بدون خواست خودم نامزد کس دیگه ای بودم؟
یا بگم تهدیدم کردن نمیتونم فعلا بیام سمتت؟
نفسموکلافه دادم بیرون
خدایاحکمتتو شکر...
همیشه سرراه عاشقا انقدر مانع میذاری ؟
مامان با یه سینی مغزیجات وارد اتاق شد
_....از هر کدومدوتا دونه هم بخوری کافیه داری ضعف میکنی
لیوان آب پرتقالو برداشتم و خوردم
چندتادونه بادام برداشتم و خواستم بخورم که گوشیم شروع به زنگ خوردن کرد
نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم
+....الو
_....سلام عروس خانوم
پوزخندی زدم
اره عروس
چه عروسیم