83

83



اما دستشو انداخت دورمو گفت 

- دیگه نیمزارم از من درو شی

با این حرف لبخن زدم. ازش جدا شدم . ادوارد دوباره بازومو گرفت . با لبخند بهش نگاه کردم. میدونستم الان نگران شده. ناخداگاه ادواردو بغل کردم و گفتم 

- باورم نمیشه ...

محکم بغلم کردو گفت 

- خیلی برات خوشحالم امیلی ...

داستان از زبان ادوارد 

امیلی تو بغلم بود 

خواب خواب...

اما من ساعت ها بود بیدار بودم

بعد خون گرفتن از امیلی قرار شد فردا دوباره با میلر ها صحبت کنیم

امیلی ضعف داشتو ذوق

برای همین اومدیم خونه

داروهاشو خوردو بر خلاف ذوقش زود خوابش برد

اما حالا من مونده بودمو اینهمه فکر و خیال

چکار باید کنم؟

امیلی رو از من نگیرن

باید این نامزدی رو رسمی کنم 

باید امیلی مال خودم کنم

صدایی تو سرم میگفت

ادوارد کارک

نامزدی و ازدواج خیلی تصمیم مهمیه

میخوای امیلی رو تو اموالت شریک کنی؟

اما جوابش برام ساده بود

آره...آره... من نه این زندگی نه این اموال هیچکدومو نمیخوام

من فقط امیلی رو میخوام

در برابر خواهرش امیلی انگار سالها بزرگتر بود

رفتارش حرف هاش حتی چشم هاش 

خواهرش یه دختر بچه بود

🔞👇🔞👇


سلام دوستان رمان #آمور تا انتها تو کانال رایگان قرار میگیره

اما فایل کاملش هم برای فروش موجوده. همه رمان های من تخفیف خورده نصف قیمت شده . از دست ندین. یه فایل کامل که حاصل چندین ماه وقت منه ۵ تومن دیگه قیمتی نیست. اما از همینم خیلیا نمیگذرن و میدزدن! آدم نمیدونه این آدما چه نونی خوردن که انقدر دزدن.

لینک خرید از تنها نماینده من👇

https://t.me/mynovelsell/1025

Report Page