82

82

hdyh

کم کم چشمام به تاریکی عادت کرد

ولی هنوز چیزی برام واضح نبود 

شخصی رو که به تکه سنگ بزرگی بسته شده بود رو دیدم 

-مالیا...

به سمتش پرواز کردم 

رنگو رویی رو صورتش نبود

بیحال و بی رمق 

لباش به سفیدی میزد

دستشو تو دستم گرفتم 

سردی دستش ترس بدی به جونم انداخت

گوشمو روی قلبش گذاشتم 

میزد ولی خیلی کند 

اگه همینجوری پیش بره از دستش میدم

"خب خب بلاخره پیدات شد 

خواستم برگردم سمت صدا که چیزی به سرم خورد 

*ناشناس* 

بلاخره ایان رو پیدا کردیم  

با اون گندی که مالیا بالا آورده بود

حواسم کلا از ایان پرت شد 

آخرین بار که خواستن بهش زهر رو تزریق کنن

بی اراده قدرتشو آزاد کرد 

دیواره ی اتاقی که توش بود کامل ریخته بود

سه نفر از افرادم مردن 

دونفر زیر آوار 

اون یکی وقتی که میخواست مالیا رو جا به جا کنه 

اون احمق حماقت کردو بهش دست زد 

و درجا به خاکستر تبدیل شد 

سه نفر تلافت تعداد خیلی کمیه

حاضرم افراد بیشتری رو قربانی کنم

در قبال قدرتی که در انتظارمه

ایان بیهوش بود 

دقیقا به موقع اومده بود 

ماه کامل منتظرمه

منتظره تا طلسم رو اجرا کنم

طلسم قدرت

طلسمی که قدرتم رو افزایش میده

اونوقت من میشم قدرتمند ترین آدم روی زمین

Report Page