82

82


82

زیر لب گفتم 

- یعنی ممکنه عمه مارتا آدم عادی نباشه ؟

- ممکنه ؟؟ مسلما نیست ... اون در بهترین حالت یه جادوگره ...

با تردید گفتم 

- چرا باید تورو ... ام یعنی ... مارو طلسم کنه ؟

بوروس چیزی نگفت 

با نگرانی گفتم 

- بوروس ... یعنی ممکنه من برای تو بد باشم ؟

داستان از زبان بوروس :

کیت پرسید یعنی ممکنه من برای تو بد باشم 

جوابش مشخص بود

کیت برای من سم بود

یه سم عزیز 

چیزی که لذت و مرگم هم زمان دستش بود 

طلسم خون به من یه ابرخوناشام میداد اما زا اون طرف کمیتوونست منو بکشه ...

منو که یه ابر خوناشام هزار ساله بودم میتونست راحت بکشه ...

هر کسی این طلسمو کرده بود میخواست منو نابود کنه

غیر از این نبود 

کیت منتظر جواب بود

کلافه گفتم 

- ممکنه 

ساکت شد 

نمیخواستم ناراحتش کنم

نمیخواستم خودمو باعث مرگ خودم بشم 

به پایگاه رسیدیم ایستادم

کیتو از خودم جدا کردمو دستشو گرفتم 

به سمت اتاق کتابخونه رفتیمو درو باز کردم

بر خلاف انتظارم تام داخل متابخونه بود

با دیدن من جا خورد

به من و کیت نگاه کردو گفت 

- ام.. رئیس... میرم راحت باشین 

خواست بره که جلوش ظاهر شدمو کتاب تو دستشو گرفتم

دقیقا همون کتابی بود که میخواستم

دقیق نگاهش کردمو گفتم 

- تام... جوابتو میشنوم ...

خودش سوالمو فهمیدو گفت 

- من فقط کنجکاو بودم رئیس ... باور کن فقط همین 

چند لحظه تو چشم هاش خیره شدم

ترسو میدیدم 

اما دروغ رو نه 

سری تکون دادمو گفتم 

- حالا چی پیدا کردی؟

ترسش کمی کمرنگ شدو گفت 

- راستش من تازه شروع کردم به خوندن. اونجائی که نوشته جفت خونی یه ابر خوناشام چه قدرت هائی داره 

قبل از اینکه من چیزی بگم کیت گفت 

- قدرت ؟ یعنی من الان قدرت دارم ؟

Report Page