82

82


#۸۲

تولد برای نیما باعث شد منو بنفشه وقت بیشتری با هم بگذرونیم.

تایم بیشتری چت کنیم و اون حس نزدیکی دوباره برگرده به روزای قدیم.

من به بنفشه تو تدارکات تولد کمک کردم

اما دوست نداشتم تو خود تولد شرکت کنم.

چون تولد مختلط بود و من تو این مدت دور از پسرا در آرامش بودم.

اما بنفشه از بس اصرار کرد که مجبور شدم برم.

با مریم یکی از دوستای قدیمیمون دعوت بودیم

یه لباس مشکی ساده و نسبتا پوشیده انتخاب کردم.

درسته نیما خیلی وضعیت مالی خوبی داشت اما تا جایی که من شناخت داشتم اهل تجملات نبود و خونه بنفشه هم با اینکه بزرگ بود و جای خوبی بود اما ساده و شیک بود.

همین قضیه یکم بهم دلگرمی میداد که لباسم مناسبه و اختلاف طبقاتی ما به چشم نمیاد

پیراهنم بالا تنه اش گیمور مشکی بود که یه آستین کوتاه داست

از بالای سینه تا زیر زانو هم مشکی ساده بود


امیدوار بودم مشکی لباسم و مشکی موهام منو محو کنه و به چشم نیام

موهامو باز گذاشتمو اتو کردم

آرایشمم ملایم بود

وقتی خودمو تو آینه نگاه میکردم دقیقا خودم بودم

نگار 

یه دختر خیلی معمولی ...

وقتی با مریم رسیدیم به مهمونی تقریبا همه اومده بودن جز خود نیما

قرار بود نیما سوپرایز بشه.

ما که رسیدیم همه سر گرم بگو به خند بودن و جمع به نظر کاملا صمیمی و خودمونی بود.

هیچ پسری تنها نبودو همه با یه دختر همراهشون بودن

برام مهم نبود زن یا نامزد یا دوست دخترشون بود یا نه

همین که همه سرگرم یکی بودن برا من کافی بود که نفس راحت بکشم

فقط به بنفشه سلام کردیمو منو مریم رو یه مبل دو نفره جدا از بقبه نشستیم

بنفشه گفت نیما داره میاد.برق هارو خاموش کردیم و همه آماده تبریک بلند و دست و جیغ شدیم.

بنفسه به دروغ گفتته بود حالش بده و نیما سراسیمه اومد تو تا بنفشه رو ببره دکتر که ما با جیغ و سوت و هورا شوکه اش کردیم .

همه میرفتن سمو نیما 

بغل و بوسه و تبریک

ما ایستاده بودیم تا در نهایت تبریک بگیم که یکی از دوستای نیما اومد رد شه و پاشو محکم گذاشت رو پای من

آخم بلند شدو چون کفشم باز بود انگشتام له شد

از آخ من اونم از جا پرید نگران برگشت سمتمو گفت

- وای . واقعا متاسفم‌... معذرت میخوای. نفسم از درد رفته بود.

نشستم رو کاناپه و گفتم

- مهم نیست... چیزی نشده

دختر کنارش گفت

- سعید کارش لگد کردن پای بقیه است

از این حرف خودش خندید

اما سعید با اخم نگاهش کرد

دوباره گفتم

- مهم نیست .

خم شدم تا انگشتامو ماساژ بدم که سعید خم شد و پامو گرفت تو دستش


Report Page