82
82
شوکه نگاهش کردم
چشمکی بهم زدو گفت
- من رایام ... کوچکترین پسر زئوس و حرا ...
دهنم باز موند
اوه اوه ...
اینم از شانس طلایی من !
آروم دستمو بیرون کشیدم از دستش و گفتم
- من قوانین اینجارو نمیدونم
- خودم همه رو بهت یاد میدم
یه قدم عقب رفتمو گفتم
- میتونم برگردم به زمین ؟
سری تکون دادو گفت
- مسلمه اما بعد راضی کردن من
خواستم فرار کنم
اما فقط فکرش از ذهنم گذشت که بازومو گرفتو کشید
یه لحظه تو بازار بودیم و لحظه بعد تو یه اتاق بزرگ و بلورین
شوکه به اطراف نگاه کردم
یه تخت بزرگ وسط اتاق بود با رو تختی مخمل سرخ
رنگ پرده هیا سرخ و نشیمن های مبل بزرگ کنار پنجره
من همیشه از سکس استقبال میکردم
اما اینبار اصلا انتظار نداشتمو ترسیده بودم
رایا دورم چرخیدو گفت
- میدونی چند وقته دختر اروس ندیده بودم
سوالی نگاهش کردمو گفتم
- دمی گاد اینجا زیاد هست ؟
- تا دلت بخواد.... اینجا زندگی ایده آل دی گاد هاست.
- چرا ؟
رو به روم ایستاد
دست برد دکمه اول پیراهنمو باز کنه و گفت
- چون اینجا لذتی تجربه میکنن که تو زمین ازش محرومن .
به دستش که آروم آروم دکمه هامو باز میکرد نگاه کردمو گفتم
- فکر کردم میخوای قوانین برام توضیح بدی
بلند خندیدو گفت
- دقیقا ... و از اینجا شروع میشه
با این حرف دستمو گرفتو زیر شکمش گذاشت و گفت
- قانون اول ... اگه یکی از ماهارو تحریک کردی... خودتم باید آرومش کنی
با این حرف لمسش کردم
نمیتونستم شوکو از صورتم مخفی کنم
اون حتی از بوروس هم بزرگتر و آماده تر بود