82

82


82

بابا بی تفاوت گفت 

- معلومه که هست وگرنه انقدر با غرور با ما حرف نمیزد

به بابا با تعجب نگاه کردمو گفتم 

- کجاش با غرور حرف زد . اون که خیلی خاکیه 

مامان سری تکون دادو چمدونش رو باز کرد 

شروع کرد به آویزون کردن لباس هاش و گفت 

- منم با هانا موافقم. خیلی خاکی و خوش برخورد بودن. حالام به جای قیافه گرفتن بیا لباس هارو آویزون کنیم و یکم بخوابیم 

با این حرف به منو هارولد نگاه کردو گفت 

- شما دوتام بزنین به چاک! 

از حرف مامان هر دو خندیدیم و واقعا سریع اتاقو ترک کردیم

برای مامان خوشحال بودم خیلی وقت بود دلش یه مسافرت خوب میخواست . امیدوارم این مسافرت براش واقعا شیرین باشه 

هارولد گفت 

- هانا تنهایی شیطونی نکنی ها. از اتاق نرو بیرون. ما زبون اینجارو بلد نیستیم. اینجام رسم خاصی دارن. مواظب باش

چشم چرخوندم براش و گفتم 

- هارولد من که بچه دو ساله نیستم 

برگشتم اتاق خودمو درو بستم

اینجا واقعا رویایی بود . حریر های اتاق من سفید بودو با زمینه رو تختی و دکور ست بود 

بدون باز کردن چمدونم لخت شدمو با لباس زیر خزیدم زیر پتو . خیلی خسته بودم. الان عملا آمریکا شب بودو واقعا خوابم می اومد 

نفهمیدم کی خوابم برد اما با نوازش موهام از رو صورتم بیدار شدم 

اول فکر کردم خوابه اما تاری چشم هام که رفت شوکه نشستم رو تخت 

عثمان بالای سرم بود


هیچ دختری نبوده که به اتاق بوروس نرفته باشه ...

اما افراد کمی بودن که از پس راضی کردنش بر بیان ...

تا اینکه ...

کیت وارد زندگی بوروس میشه ...

ماجرای #تبدیل_شده رو با هشتک #تبدیل اینجا بخونین👇

https://t.me/JoftHaft/43156


Report Page