81

81


#پارت81

#قلبی‌برای‌عاشقی


با دیدن استاد رحیمی چشمام گردشد ، یعنی چی؟؟ این اینجا چیکار میکنه؟؟ استاد رحیمی پدر رهام و امیر؟؟


پس چرا فامیلاشون باهم فرق داره

اب دهنمو پرصدا قورت دادم...

_پدر رهام اون اقاست؟؟ مطمئنی؟؟

یه جوری نگاهم کرد : وا یعنی چی مطمئنی؟؟یعنی من شوهر خاله خودمو نمیشناسم؟؟  


گیج بودم بدتر گیج شدم... بو اتنا برگشتیم پایین و من تمام حواسم بالا پیش استاد بود


_اتنا 

_جانم؟

_شغل شوهر خاله ت چیه؟!


_شرکت داره ماله محصولات بهداشتی!

دیگه داشت مخم سوت می کشید... نکنه فقط به استاد شباهت داره؟؟ 


 _ولی ایشون استاد دانشگاه من هستند 

اول با تعجب نگاهم کرد سپس بلند زد زیر خنده

_وااای جک باحالی بود... به عمو علی من کجا میخوره که استاد دانشگاه باشه؟؟ 


شونه ایی بالا انداختم : نمیدونم 

سردردشدید گرفته بودم همونجا رو پله ها نشستم ... به مرد زل زدم نمیدونم چقدر گذشته بود که صدای پانشه های کفشی شنیده شد 


بلند شدم با دیدن استاد همون مردا اب دهنمو پرصدا قورت دادم 

متوجه من نشده بود... ولی خودش بود 

اخه مگه میشه دو نفر انقدر بهم شباهت داشته باشند.


دو سه پله مونده بود بیان پایین که استاد سزشو بلند کرد اول یه نگاه سرسری به من انداخت سپس نگاهش روم ثابت موند 


اونم از اومدن من به اینجا تعجب کرد... 

پله ها رو اومدن پایین رو به مردا گفت الان برمیگرده و برگشت به طرف من 


_تو اینجا چیکار میکنی آسکی؟؟  

_شما پدر رهام هستید؟؟


نگاهی به اطراف انداخت : به هیچ نمیگی من استاد دانشگاهم ، فردا پارک همیشگی بیا حرف میزنیم 


و بعد از کنارم رد شد... دستام یخ زده بود 

نمیدونم چرا استرس گرفته بودم شدید 


رفتم کنار رهام میخواستم منو ببره خونه 

همین که کنارش ایستادم خشمگین زیر لب غرید : 

کجا بودی این دوساعت؟؟


_پبش اتنا بودم 

چیزی نگفت 

_میشه منو ببری خونه؟؟

Report Page