81

81


81

با دیدن خونه ای که اونجا بود شوکه شدم

اینجا خونه عمه مادرم بود 

ناخداگاه زیر لب گفتم

- امکان نداره 

بروس سوالی نگاهم کرد که گفتم

- اینجا خونه عمه مارتاست... عمه مادرم ..‌ اون مادرمو بزرگ کرده 

بوروس متعجب نگاهم کردو گفت

- مگه مادرت هم نسل خودتون نبود؟

- نه ..‌. تو خاندان مدرم هیچ دختر مجردی برای اون نبود ... پس اون با مادرم که توسط یکی از آشناهامون معرفی شده بود ازدواج کرد.بوروس ساکت نگاهم کرد

نمیدونستم تو سرش چی میگذره

نفس عمیقی کشیدو گفت 

-خب..‌ حالا چیزای زیادی مشخص میشه

- چه چیزایی؟

بغلم کردو پرید

اما نه سمت خونه 

در جهت مخالف

کلافه گفتم

- کجا داریم میریم؟

- برمیگردیم پایگاه تا تکلیف این عمهمارتا و مادرت روشن شه

منظورت چیه بوروس

- مشخصا این عمه مارتا یه آدم عادی نیست کیت و من تا نفهمم په موجودیه وارد عمارتش نمیشم

بدنم مورمور شد و گفتم 

- یعنی چی ... چی داری میگی .بوروس ایستاد

نگاهم کردو گفت 

- ساده است کیت ... بعد سالها دختری متولد میشه که شبیه ملکه قدیمیه و با من پیوند خون داره اونم از مادری که هم نسل ما نیست ! اینا یعنی چی؟ یعنی همه از قبل برنامه ریزی شده کیت ...

تو دلم خالی شد 

همه چی خیلی عجیب و ترسناک شده بود 

بوروس گفت

- میریم پایگاه اول بفهمیم عمه مارتا عزیز چه جونوریه...

Report Page