81

81



روی گونه ام رو نوازش کرد و گفت :

_ نگران نباش عزیزم من کنارتم ، به روزای خوبمون که قرار سپری کنیم فکر کن .

سری تکون دادمو سعی کردم کمی به خودم مسلط تر بشم .


چند دقیقه نگذشته بود که از بلند گو شماره پراوزمون رو اعلام کردن ...

لوکاس لبخند پررنگی زد و گفت ؛

_ بلند شو لورا بهتر اسپانیا رو زیاد منتظر نزاریم .


از حس خوبی که لوکاس داشت لبخندی زدمو از ته قلبم یه حس آرامش جدید رو حس کردم .


به سمت باجه‌‌ای که توی ایرلاین برای چک کردن پاسپورت و کارت پرواز بود رفتیمو توی صف کوتاهی که تشکیل شده بود ایستادیم .


بعد از چند دقیقه که نوبتتون شد لوکاس کارت های پرواز و پارسپودت هامون رو به مردی که پشت گیشه نشسته بود داد و منتظر شدیم تا بعد از بررسیشون وارد کامپیوتر بکنه !


خیلی طول نکشید که پاسپورت و کارت پرواز من رو به سمتم گرفت و گفت ؛

_ سفر خوشی داشته باشید خانم!


ازش تشکر کردم که شروع به ثبت کارت پرواز لوکاس کرد ...


چند دقیقه منتظر بودیم که لوکاس کلافه شد و گفت ؛

_ ببخشید آقا مشکلی هست که اینقدر طول میکشه ؟!


نگاه عجیبی به لوکاس کرد و قبل از این که چیزی بگه دوتا مامور پلیس به سمت لوکاس اومدن و یکیشون گفت ؛

- شما باید با ما بیاید !


با تعجب داشتم به اون دوتا ماموری که دستای لوکاس رو گرفته بودن نگاه کردمو گفتم ؛

+ چیشده ؟!!


لوکاس هم درست مثل من شوکه شده بود واز چیزی خبر نداشت !!


یکی از مامور ها دست بندش رو در اورد و رو به لوکاس گفت ؛

- باید با ما بیایید ، توی اداره پلیس بهتون توضیح داده میشه !


دهنم از تعجب باز مونده بود و از نگرانی تپش قلبم بالا رفته بود .

_ اما من باید بدونم چه اتفاقی افتاده و به چه علت باید پراوزمو از دست بدم


صدای لوکاس و مامورها که قصد داشتن ببرنش ترکیب شده بود و توجه بقیه مسافرا رو جلب کرده بود !!


نگاه همه روی ما بود و هر لحظه اضطراب و نگرانیم بیشتر میشد !!

- شرایط رو سخت نکنید اقای بارمر .


_ این حقه منه که بدونم و تا وقتی بهم نگید که چرا باید به اداره ....

حرف لوکاس تموم نشده بود که مسئول گیشه از جاش بلند شد و گفت ؛

* آقای بارمر شما بخاطر شکایت همسرتون ممنوع الخروج هستید و الان نمیتونید این موضوع رو حل کنید ، بهتره با مامورهای ....


با شنیدن حرف های مسئول گیشه یه لحظه قلبم از تپیدن ایستاد !!!

شکایت همسرتون ؟!!

یعنی لوکاس زن داشت !

خداای من اما چطور ممکنه ؟!

دهنم خشک شده و بود با چشمایی که از تعجب دو دو میزد به لوکاس خیره شده بودم ...

انگار لوکاس هم مثل من جا خورده بود اما تعجب نکرده بود !!

به سختی چند قدم برداشتمو بهش نردیک شدم .

لبامو که انگار بهم دوخته بود از هم جدا کردمو با لحنی که میلرزید پرسیدم ؛

+ این آقا چی میگه ؟!

کلافه دستی توی موهاش کشید و گفت ؛

_ بهت توضیح میدم لورا

اشک تو چشمام جمع شده بود و تمام بدنم به لرزه افتاده بود

با شنیدن حرف های مسئول گیشه یه لحظه قلبم از تپیدن ایستاد !!!

شکایت همسرتون ؟!!

یعنی لوکاس زن داشت !

خداای من اما چطور ممکنه ؟!

دهنم خشک شده بود‌ و با چشمایی که از تعجب دو دو میزد به لوکاس خیره شده بودم ...

انگار لوکاس هم مثل من جا خورده بود اما تعجب نکرده بود !!

به سختی چند قدم برداشتمو بهش نردیک شدم .

لبامو که انگار بهم دوخته بود از هم جدا کردمو با لحنی که میلرزید پرسیدم ؛

+ این آقا چی میگه ؟!

کلافه دستی توی موهاش کشید و گفت ؛

_ بهت توضیح میدم لورا

اشک تو چشمام جمع شده بود و تمام بدنم به لرزه افتاده بود !

بغضی که به گلوم چنگ میزدو قورت دادمو گفتم ؛

+ ازت متنفرم ...

_ خواهش میکنم لورا ، ما باید صحبت کنیم !

نگاهمو ازش گرفتم و پشتم رو بهش کردم .

با حرف هایی که میزد گریه هام بیشتر میشد و بیشتر ازش بدم میومد !

_ من بهت توضیح میدم لورا انقدر زود قضاوت ...

قبل از این که حرفاش تموم بشه مامورهایی که گرفته بودنش به زور به سمت در کشیدنشو لوکاس با فریاد ازشون میخواست تا رهاش کنن‌ !

_ ولم کنید ، فقط 5 دقیقه بزارید باهاش حرف بزنم

_ لعنتی ها ...

با دور شدن صدای لوکاس با زانو روی زمین افتادمو هق هق گریه هام بیشتر شد !

انگار هنوز توی شوک بودم !

ذهنم پر از سوال هایی شده بود که جواب هیچ کدومشون رو نمیدونستم ...

چرا لوکاس بهم نگفته بود که زن داره !!؟

چرااااا این موضوع مهم رو ازم مخفی کرد !!

چرا گذاشت عاشقش بشم !؟؟

با نگاه ترحم آمیز مسافرها از روی زمین بلند شدمو بی هدف به سمت در فرودگاه رفتم که با صدای مسئول گیشه به پشتم نگاه کردم ...

× خانم ؟!!

× خااااانم ؟!!

به سمتش برگشتم که فاصله اش رو باهم کم کرد و گفت ؛

× مدارکتون جا مونده بود .

زیر لب ازش تشکر کردمو مدارک ها رو گرفتمشون ...

میخواستم دوباره به سمت در برم که گفت؛

_خانم نمیخواید چمدونتون رو تحویل بگیرید ؟!

با یادآوری چمدونم به سمت قسمت بار رفتم و چمدونم رو از مسئولش تحویل گرفتم .

اشک هام روی گونه هام رون شده بود و قلبم تیر میکشید !

از فرودگاه بیرون رفتمو بی هدف راه می رفتم ...

به سمت ایستگاه تاکسی که چند متر باهام فاصله داشت رفتمو روی یکی از صندلی هاش نشستم !

سرمو صندلی تکیه دادمو با یادآوری تمام لحظه هایی که عاشقانه لوکاس رو دوست داشتم پوزخندی روی لبام نشست !!

این همه مدت داشت بازیم میداد و من هیچی نفهمیده بودم !

باورم نمیشد که من فقط معشوقه اش بودم !!

فقط بودم تا تخواب خوابش خالی نمیمونه !

اشکام شدت گرفته بودن و هرلحظه تنفرم از لوکاس بیشتر میشد ...

از توی جیب لباسم یه برگ دستمال کاغذی برداشتم که یهو نگاهم به عکس آقای تیمو ، الیور و تام،که روی صفحه اول روزنامه بود خورد !!

از روی صندلی بلند شدمو روزنامه رو از روی زمین برداشتم ...

کامل بازش کردمو با دیدن تیتری که بالای عکس خانواده تام زده بودن توی فکر رفتم !

[ خانواده هنکاورسون روی ریل بدبیاری ]

با صدای زنگ گوشیم نگاهمو از روی روزنامه برداشتمو گوشیم رو از توی کیفم بیرون اوردم ...

 به صفحه اش نگاه کردم ، شماره ناشناس بود !

تماس رو وصل کردم که صدای بم مردونه ای توی گوشی پیچید ؛

_سلام خانم مایک

بغضم رو قورت دادمو گفتم ؛

+ سلام بفرماید ؟!

_ از اداره پلیس ۵۱۰ تماس میگرم ، لطفا هرچه سریع تر مدارک آقای بارمر رو به اداره پلیس بیارید و تحویل بدید .

+ اما من ...

نزاشت حرفم تموم بشه و گفت ؛

_ منتظرتون هستم .

با کلافگی نفسمو بیرون دادمو از روی صندلی بلند شدم .

به سمت تاکسی های فرودگاه که چند متر جلوتر ایستاده بودن رفتمو سوار شدم .

ادرس اداره پلیس رو به راننده دادم و سرم رو به پنجره تکیه دادم .

هنوز باورم نمیشد !

چشمام کمی می سوخت و حتی نمیدونستم باید کجا برم ...

بقدری از لوکاس و حرفاش مطمئن بودم که آپارتمانم رو فروختم و تمام پول هامو به لوکاس دادم !

نمیدونم چند دقیقه‌ گذشته بود که با توقف ماشین پیاده شدم .

.

.

.

با پاهام روی زمین ضرب گرفته بودمو تمام فکرم پیش لوکاس بود که باز و بسته شدن متوجه ورود افسر اسکالر شدم !

با نگاهم دنبالش میکردم که با قدم های بلند به سمت میزش رفت و روی صندلیش نشست .

بدون حرف فقط نگاهش میکردم که صداشو صاف کردو گفت ؛

× ممنونم که اینقدر سریع خودتونو رسوندید ...

بغضمو قورت دادمو گفتم ؛

+ کار خاصی نکردم .

_ به هر حال ازتون ممنونیم و جدا از اوردن مدارک آقای بارمر میخواستم شخصا چند تا سوال ازتون بپرس .

از حرفش کمی تعجب کردم اما سریع گفتم ؛

+ حتما خوشحال میشم اگه بتونم کمکتون کنم

_ خب شما چند وقته که آقای بارمر رو میشناسید ؟!

+ آاا فکر کنم 7 ماه

_ خانم کیم راجرز رو چند وقته میشناسید ؟!

با تعجب نگاهش کردمو گفتم ؛

+ همچین کسی رو نمیشناسم

Report Page