81

81



۸۱

امیر ::::::::::

روز مزخرفی بود ... 

از دیشب که ترنم جوابمو نداد تو آتیش بودم 

دوش آب سرد هم کمکی بهم نکرده بود ...

کل روز با همه دعوام شد .

منشی ... وکیلم ... کافه چی هام ... با همه دعوام شده بود .

خوشبختانه از سام خبری نبود...

هرچند شک نداشتم باز داره یه کاری میکنه که ازش خبری نسیت .

اما الناز چند بار صبح زنگ زد که رد تماس کردم 

واقعا اعصاب حرف زدن با اونو نداشتم 

ساعت هنوز 6 نشده بود که از دفترم زدم بیرون .

باید به ترنم فرصت میدادم فکراشو بکنه و جوابمو بده 

باید آرمشمو حفظ میکردم 

اما لعنتی از درون داشتم میسوختم 

ماشینو بردم تو پارکینگ و سرمو تکیه دادم به صندلی 

چشم هامو بستمو نفس عمیق کشیدم 

بهتر بود میرفتم بالا لباس های استخرمو برمیداشتم و میرفتم استخر 

شنا و خستگی جسمی بهترین درمان برای من بود .

کل دیشب با فکر به ترنم و بدنش بیخوابی کشیدم 

امشب دیگه نمیخواستم اینجور مزخرف بگذره 

این دختر بلاخره باید سر عقل بیاد 

دکمه آسانسور رو بیتحمل زدم .

بلاخره اومد و در باز شد 

سوار که شدم در پارکینگ باز شدو ترنم وارد شد 

هر دو لحظه ای به هم خیره شدیم ...

ترنم :::::::::::

انقدر دوئیده بودم که دیگه نا نداشتم به چیزی فکر کنم 

اولین بار بود انقدر دوئیده بودم ... برگشتم خونه و وارد پارکینگ شدم .

اما با ورودم با امیر چشم تو چشم شدمو تمام این تلاشم انگار با همون نگاه اول دود شد ...

تو سکوت به هم نگاه کردیم و در آسانسور خواست بسته شه که امیر دکمه رو زد تا برای من باز بمونه 

با تردید به سمتش رفتمو آروم سلام کردم .

کنارش ایستادم که دکمه آسانسور رو زد 

در که بسته شد امیر زیر لب گفت 

- سلام 

انگار همین یه کلمه تا زیر پوستم نفوذ کرد و بدن داغ و عرق کرده ام رو داغ تر کرد .

هر دو به جلو خیره بودیم ... اما انگار هر لحظه فضا کوچیکتر و محیط داغتر میشد ...


انگار هر لحظه فضا کوچیکتر و محیط داغتر میشد ...

امیر برگشت سمتم و خیره شد بهم 

نگاهشو حس میکردم اما جرئت نداشتم برگردم سمتش

صاف ایستاده بودم و خیره به در  

دکمه آسانسور طبقه 3 رو که نشون داد با تردید برگشتم سمتشو نگاهمون قفل شد 

نگاهش مثل یه شکارچی به شکارش بود 

از چشم ها خیره شد به لب هام که لب زدم 

- امیر ...

اما باقی جمله ام تو گلوم خفه شد ...

تو یه لحظه اومد سمتم ... 

پشتمو کوبوند به دیوار آسانسور 

یه دستش کمرمو گرفتو دست دیگه اش سرمو ...

بدون هیچ ملایمتی خودشو بهم فشردو لبمو بوسید...

اما یه بوسه گرسنه ... 

فشار دندوناشو رو لب پائینم حس کردم که با صدای بوق کوتاه طبقه چهار آسانسور ایستادو درش باز شد 

درست با همون سرعتی که منو تو این موقعیت قرار داد ازم دور شدو به سمت واحدش رفت 

انگار هیچ اتفاقی نیفتاده ...

انگار نه انگار ثانیه ای قبل کل وجودم داغ شدو تو بغلش سوخت ... 

شوکه به رفتنش نگاه کردم که در واحدشو باز کرد 

وارد شدو درو محکم کوبید 

من همچنان تو آسانسور ایستاده بودم ... 

شوکه ... تبدار ... سست ... 

امیر ::::::::

صدای در پشت سرم تو ذهنم اکو شد 

لعنتی داشتم چکار میکردم 

تو آسانسور ؟ 

نکنه میخواستی همونجا لختش کنی ؟

با اون حالی که من داشتم ازم بعید نبود ...

کتمو بیون آوردمو پرت کردم رو مبل 

همین الانم میتونم برگردمو باقی کارمو ادامه بدم . 

کی انقدر دیوونه شدم که به اینجا رسیدم ...

صدای در واحد ترنم تازه اومد . 

خواستم برم سمت اتاقم و لباس استخرمو بگیرم اما نمیدونم چرا در واحدمو باز کردمو به سمت واحد ترنم رفتم

اگر برای خوندن ادامه رمان #ترنم عجله دارین میتونید فایل کامل رو خریداری کنید. فایل کامل بیش از ۳۰۰ پارته . اینم آدرس فروش 👇

https://t.me/mynovelsell

Report Page