81

81



81

به احمد گقته بودم به هانا و هارولد هر کدوم اتاق اختصتصی بده و طبق انتظارم رفتم سمت اتاق های تک نفره طبقه دوم

اما هر دو اتاق خالی بود 

چمدون صورتی هانا کنار تخت چوبی اتاق قرار داشت اما خبری از خودش نبود

به سمت طبقه سوم رفتم و سر و صدای هانا رو شنیدم که از اتاق دو نفره ای که برای پدر و مادرش تدارک دیده بودم می اومد

هانا داشت با ذوق از دکوراسیون تعریف میکرد

لبخندی زدمو برگشتم

اینکه هانا از اینجا خوشش اومد و داره به خانواده اش میگه برای نقشه من عالی بود پس نمیخواستم مزاحمشون بشم 

وقتش بود که واقعا برم استراحت کنم

چون حقیقتا هم خسته بودم و به استراحت نیاز داشتم 

از زبان هانا :

انگار تو یه فیلم شرقی واقعی بودیم

نمیتونستم ذوقم رو مخفی کنم 

اتاق بزرگ غرق نور و پرده های ابریشمی سرخ با تخت چوبی ستون دار و پرده های حریر دورش

من شک ندارم مامان و بابام تو این اتاق رویایی دوباره یاد قدیم میکنن و یه برادر یا خواهر برای من میارن 

دکور اتاق تمامن ابریشم و چوب بودو مامان هم از چشم هاش ذوق میبارید

اما بابا اخم کرده بودو در برابر ابراز احساسات ما هیچی نمیگفت

هارود از کنار پنجره عقب اومدو آروم گفت 

- عثمان واقعا در حد یه شاهزاده عربه ...


دوستان رمان هانا بعد از اینکه تو کانال تموم شه چند روز بعد پاک میشه پس آنلاین هر روز بخونین تا از دستش ندین

اگر تحمل روزانه خوندن ندارین برای خرید فایل کامل هانا هم از اینجا اقدام کنین 👇

رمان کامل هانا عروس شیخ ۱۴۰ قسمته و ۴۵۰ صفحه است

https://t.me/mynovelsell/116

Report Page