81

81


#نگاه #81

امیر لامپ رو زد 

درو پشت سرم بستو گفت 

- بشین تو اتاق من تا قهوه درست کنم 

به در بازی که رو به رو بود اشاره کرد

رفتم سمت اتاقش و لامپ روشن کردم 

جدی جدی اومده بودم دفتر امیر اونم تنها !

تو اتاق امیر

یه مبل نیم ست طوسی بود با یه میز بزرگ و صندلی اداری

به جای مبل ها رفتم رو صندلی پشت میز نشستم که امیر اومد تو و گفت 

- بد نگذره بهت رو صندلی من ؟

خندیدمو گفتم 

- صندلی من و تو نداره که امیر 

خندیو گفت 

- بله صد البته ...

انتظار داشتم مثل این فیلما بیاد کنارم وایسه یا بیاد دور و بر من 

اما امیر رو کاناپه نشستو لم داد

پاشو گذاشت رو میزو گفت 

- آخ ... همه تنم کوفته این مدت دو ساعت بیشتر تو روز نخوابیدم 

- چه بد... کاش میموندی خونه استراحت میکردی پس 

نگاهم کردو گفت 

- نه جدا گویا ناراحتی من اومدم دنبالت 

اخم کردمو تلفنو از رو میزش برداشتمو و ادا در آوردم مثلا میزنم تو سرت 

خندیدو گفت 

- درست یه دختر کوچولوئی نگاه


سلام دوستان . بعد از اتمام رمان نگاه یه رمان جدید که باز هم داستان زندگی واقعی هست قرار میگیره. اما اینبار داستان تز زبون یک آقا هست که مطمئنم براتون جذابه. رمان نگاه کلا ۱۰۶ قسمت هست و تا آخر رایگان قرار میگیره اما بعد از چند روز پاک میشه. پس لطفا روزانه بخونین تا چیزی از دست ندین.

مرسی از همراهیتون. بنفشه و نگاه 😘

Report Page