80

80


امیر لبخند مردونه ای به مامان زدو بعد به من نگاه کرد 

اگه این فشار و سختی و ابن توهینای پدرشو داشتم تحمل میکردم فقط بخاطر امیر بود 


بخاطر عشقی بود که بهش داشتم 

باعشق بهش نگاه کردم سعی کردم هرچقدر دوستش دارم و با چشمام بهش نشون بدم 


امیرگفت

_...

_...مطمعن باشین سعی خودمو میکنم که هیچوقت ناراحتش نکنم 


مادرش گفت بریم یکم باهم صحبت کنیم و اخرین تمام حجتامونو باهم بکنیم 


بااین حرفش از خداخواسته سریع بلندشدم 

از قبل اتاق رو اماده کرده بودم من جلوتررفتم و امیرپشت سرم اومد


امیر اومدداخلو دروبست 

نتونستم دیگه تحمل کنم هرچقدر جلوی خودمو گرفتم فایده نداشت اشکم سرازیر شد


امیر بادوقدم بلند خودشو بهم رسوند و بغلم کرد سرمو روی سینش گذاشتم اشکام باشدت بیشتری روی صورتم ریختن


امیر تندتند روی سرمو میبوسیدو سعی داشت ارومم کنه 

احتیاج داشتم به این آغوش به اینکه خودمو ازاد کنم

_....ببخشیدحق داری،نمبدونستم بابا میخواد این حرفا رو بزنه ،جبران میکنم مهسا 


درسته که حرفای پدرش خبلی ناراحتم کرد اما همه ی این ناراحتیم بخاطر حرفای پدرش نبود 


نبود بابا ابن اشکی که ازدیشب توی چشمای مامان هست اذیتم میکرد اینکه مجبور بودم پشت هم بغضمو قورت بدم و لبخند بزنم که مامان ناراحت نشه داشت خفم میکرد 


بعد چنددقیقه اروم شدم اشکامو پاک کردم و به امیر نگاه کردم

+....ببخشید ناراحتت کردم


کلافه دستشو بین موهاش کشیدو گفت 

_....من باید معذرت خواهی کنم همه این دردسرا بخاطر منه 


پنجره رو باز کردم تاهوای اتاق عوض شه و یکم باد به صورتم بخوره و سرخی صورتم کم شه 


+....امیر باید کم کم بریم بیرون 

دستشو دور کمرم حلقه کردو مثل من به اسمون خیره شد 

_....قول میدم همه ی این روزا رو جبران کنم 


لبخندی زدم و توی آینه صورتمو چک کردم لباسمو مرتب کردم و باهم از اتاق اومدیم بیرون 


_....دخترم انشالله نظرت که تغییری نکرده حرفاتونو زدین ؟

+...بله


مادرش جعبه سفید رنگی رو از کیفش بیرون آورد و گفت

_....دخترم بیااینجا بشین 

به مامان نگاه کردم با چشماش بهم اشاره کرد بلندشم 


کنار مادرامیر نشستم 

_....این انگشتر رو مادرشوهرم به من داد منم گذاشتم واسه زن امیر 


یه انگشتر به شکل گل بود ظریف بودو یه نگین ریز هم وسطش بود 

تشکرکردم و انداختمش توی انگشتم 



مادرش بلندشدو جاشو به امیر داد 


سرشو اورد پایینو بغل گوشم گفت

_....خیلی به دستت میاد 

باذوق برگشتم سمتشو ازش تشکر کردم 


همه بهمون تبریک گفتن به غیراز پدرش که انگار هنوزم امیدداشت همه چیز بهم بخوره

Report Page