80

80


#پارت80

#قلبی‌برای‌عاشقی


_پس چیکارته؟؟

_میدونی خیلی سوال میکنی!

ایشی کردم دقیقا داشت حرفای خودمو به خودم میزد... چی میشه من این مرتیکه رو بکشم 


مادرش خیلی زن مهربون و با شخصیتی بود من که عاشقش شده بودم و همش در کنار او بودم 


دلم میخواست شوهرشو ببیینم ، کنجکاوی عجیبی نسبت به دیدن پدر رهام پیدا کرده بودم 


_گلی جون 

_جونم دخترم؟ 

_همسرتون کجا هستند؟؟ 

نگاهی به اطراف انداخت : باید همین دور و بر باشند 


یه اهان گفتم و دیگه سوالی نپرسیدم... مهمونی خسته کننده ایی بود لیدا و نگار هم اومده بودند


نه اونا طرف من اومدن و نه من طرف اونا رفتم. همون دختره که دم در دیدمش اومد کنارم 


_سلام من اتنا هستم

دستشو فشردم : سلام منم اسکی هستم!


ابرویی بالا انداخت : چه اسم زیبایی ... معنیش چیه؟؟ 

_آهوی زیبا 


لبخندی به روم زد : اممم چه عالی 


بهم نزدیکتر شد : یه سوال خصوصی بپرسم؟؟ 

این دختر شیطنت از چشماش میبارید ، خیلی منو یاد گذشته ی خودم مینداخت 


_بپرس 

_شما دوست دختر رهام هستید؟؟ 


لبخند محوی زدم : نه عزیزم! 

_پس چه کارشی؟؟ 

_به قول خودش دست راستشم 

یه اهان گفت و ضربه ایی به شونه م زد : چه دست راست خوشگلیم داره 


خندیدم و تصمیم گرفتم از اتنا کمک بگیرم 


_میشه پدر رهامو نشونم بدی؟؟ 

لبخندی زد : اره عزیزم 

و بعد دستمو کشید و برد طبقه ی بالا، صدای مرد اشنایی به گوش رسید 


از سالن که گذشتیم چند مرد رو دیدیم که داشتند حرف میزدند 

_کت و شلوار قهوه ایی شوهر خالمه 


دونه دونه مردا رو از زیر نظر گدروندم تا رسیدم به کت شلوار قهوه ایی با دیدن استاد رحیمی...

Report Page