80

80


پوزخندی زدمو خواستم جوابشو بدم که هریسون گفت 

- حالا امیلی واقعا ۱۸ سالش شده؟

ابروئی بالا انداختمو گفتم 

- چیه نکنه دنبال یه ایراد دیگه تو زندگی من میگردی

هریسون از این جوابم جا خورد

زود خودشو جمع کردو گفت 

- زندگی تو برای من جذابیتی نداره ادوارد 

از حرفش دو نفر بی صدا خندیدن

میدونستم از همه بیشتر کارو بار و زندگی من برای هریسون جذابیت داشت 

بقیه هم میدونستن 

تامسون گفت 

- تو هر کاری کنی کلارک یه حرفی بلاخره پشت سرش هست 

خندیدمو سر تکون دادم که نور سالن کمتر شدو مراسم شروع شد 

همه برگشتم سمت سن مراسم 

مارتا روی سکو رفت از فعالیت خیریه گفتو همه رو برای رقص دعوت کرد 

صدای ملایم آهنگ شدت گرفتو از میز ما هم چند نفر رفتن برای رقص 

ملانی رو کرد به ما و گفت 

- نمیرقصین بچه ها ؟

به امیلی نگاه کردم که نگرانی تو صورتش پیدا بود 

دلم میخواست صورتشو میستم تا این رد نگرانی ازش پاک شه 

تو گوشش گفتم 

- میشه این قیافه ترسیدتو جمع و جور کنی 

آب دهنشو خورد و لب زد

- دست خودم نیست 

پهلوشو تو دستم فشار دادمو گفتم 

- اونوقت اگه شب هم بلائی سرت اومد دست من نیست 

نگران تر نگاهم کرد که ملانی گفت 

- امیلی ؟ چیزی شده انقدر ترسیدی؟

Report Page