80

80


80

لبخند رضایتشو به وضوح مخفی کردو گفت

- باشه ... فقط چک کن خواهرت خونه نباشه !

- چرا؟ 

- چون من تو ذهنش گذاشتم تو رفتی ماموریت یک هفته ای! یکم عجیب نیست بعد ۱ روز برگردی ؟

نفس خسته ای کشیدم و گفتم

- لازم به این کار نبود 

- پیشنهاد بهتری داشتی؟

- بهش فکر نکردم اما مطمئنم اگه فکر میکردم راه بهتری هم بود 

گوشیمو از سیم شارژ جدا کردم و روشن کردم

چندتا پیام از دست رفته از سارا داشتم 

بهش زنگ زدم و با اولین بوق جواب داد

- ساتی ... کجایی

- سلام . تو کجایی؟ 

- من خونه خاله . نگرانت شدم گوشیت خاموش بود 

- نگران نباش یادم رفته بود شارژر بردارم

سارا نفس عمیقی کشیدو گفت

- واقعا ترسیدم. پروژه ات کدوم شهره؟

به سام نگاه کردم 

نیم نگاهی بهم انداخت

میدونستم مکالمه مارو داره میشنوه اما به روی خودش نمیاره 

جواب دادم

- نزدیک تهرانم فقط چون ترافیک زیاده و مسافت هم کم نیست گفتم اونجا بمونم وگرنه همش تو رفت و آمدم

- باشه عیبی نداره هر طور اذیت نمیشی

- ممنونم. ببخشید تنها شدی

- نه بابا اومدم پیش خاله نگران نباش. چند روزه است پروژه ات ؟

بازم به سام نگاه کردم

حسی تو صورتش نبود

سارا گفت 

- همون یه هفته یا بیشتر؟

- واقعا نمیدونم اما احتمالش هست بیشتر طول بکشه. حالا میام وسطش خونه نگران نباش

سارا آروم گفت 

- دلم برات تنگ شده 

ته صداش بغض نشستو قلبم فشرده شد آروم گفتم

- منم ...

خندید و گفت 

- نمیدونم واقعا پطوری میخوام برم پیش میلاد من همین یه رروز دلم برات تنگ شد

منم خندیدمو گفتم

- نگران نباش میلادو ببینی منو یادت میره

نگاه سام رو من سنگینی کرد

برگشتم سمتش با سر به بیرون اشاره کرد

نگاه کردم و دیدم جلو در خونه ایم

سریع گفتم

- سارا بهت زنگ میزنم باید برم 

- باشه دوستت دارم

- من بیشتر 

بی اراده لبخند زدم

خیلی وقت بود مکالمه احساسی با هم نداشتیم

سام هم پیاده شد 

به سمت در ورودی رفتیم که یهو ایستادم و گفتم

- کلید ندارم 

سام اما بدون توجه به این حرفم دستشو گذاشت رو قفل در و در رو آروم هول داد

در خونه خیلی راحت باز شد

سام کنار ایستادو گفت

- همه کلید لازم ندارن!

لبخندمو مخفی کردم و وارد شدم

از پله ها رفتم بالا و گفتم

- کاش قدرتت تو زمینه بالا رفتن از پله ها هم کار میکرد 

قبل اینکه بفهمم چی شد دست های سام کمرمو گرفتو پرید

Report Page