80

80


#عطر_شقایق

#۸۰

سر جام ایستادم

دقیقا تو پاگرد بودم

میدونستم ممکنه پاهام رو ببینن

برای همین آروم خواستم برگردم بالا

اما صدای محسنی اومد که گفت

- خودش هم اومد!

با این حرف صدای پاش اومد که به سمت من نزدیک شد

چشمم رو بستم

دستم رو گرفتم به دیوار تا نیفتم

اما فشارم افتاده بود

تکیه دادم به دیواره و آروم نشستم رو پله

نفس نفس میزدم

دستم گذاشتم رو قلبم که تند میزد

چشمم باز نکردم محسنی ببینم

چون میدونستم ببینمش بیهوش میشم

صدای عصبانی مانی اومد که گفت

- شقایق

صدای پایی که با شتاب اومد سمتم

بازوم رو گرفت

با تماس دست مانی فهمیدم دارم میلرزم

چشم باز کردم و فقط به صورت مانی که جلوم بود نگاه کردم که گفت

- بیا اتاقت... بیا...

صدای محسنی از پشت سر مانی اومد که گفت

- بیارش اینجا!

مانی بلندم کرد

اما کمک کرد برگردم بالا

نفس نفس میزدم و میلرزیدم

مانی من رو نشوند رو تختم و گفت

- همینجا بمون تا بره

سر تکون دادم که سایه ای افتاد رو ما

سر بلند کردم

محسنی تو قاب در اتاق من بود

هینی گفتم و مانی چرخید

پدرش رو هول داد بیرون و در اتاق منو بست

از پشت در داد زد

- بهت گفتم برو! چرا میای؟ چی میخوای؟ میخوای آدم بکشم؟

محسنی داد زد

- زر الکی نزن بچه..‌. بحث کلی پوله... میخوام پسش بدم!

مانی داد زد

- غلط کردی ! پسش بدی؟ پولتو از تو لجن در بیاری بهتره تا انقدر بی شرافت کار کنی!

صدای کوبیدن چیزی اومد

مثل مشت زده تو دهن

لحظه بعد یه صدای دیگه اومد

محسنی گفت

- یهت یه بار دیگه فرصت میدم دختره رو بدی، وگرنهدبیچاره ات میکنم... از تیم اخراجی میکنم ... از امارات...

حرفش نا تمام موند.صدای کوبیده شدن دیگه اومد

مانی با صدایی که تا حالا نشنیده بودم ازش گفت

- منم فرار مالیاتی رو لو میدم، یا رابطه ات با زن شیخ کاظم یا شاید هم محموله قاچاقی که ...

صدای شکستن چیزی اومد

محسنی داد زد

- پسرم نبودی الان کشته بودمت

مانی گفت

- تعارف نکن... بکش... تو که نشون دادی چه موجودی هستی!

محسنی گفت

- باید پولشو بدی، ندی برام مهم نیست چه گهی میخوای بخوری، جاش رو لو میدم !

Report Page