80

80

وارث شیخ

دیشب پارت سوپرایز داشتین

80

رو کردم به سعید و گفتم 

- قرآن بیارین... من دستمو رو قرآن میزارم و قسم میخورم هرگز جز این جمله هیچ حرف دیگه ای نزدم... کسی که چیز دیگه ای به گوش شما رسونده هم بیاد و دستشو رو قرآن بزاره ... نظرتون چیه ؟

همه سکوت کردن و خلیل گفت 

- نظرم اینه این بحث رو تموم کنین... 

اما سمیه گفت 

- قرآن بیارین... مامان تو به من حرف دیگه ای زدی... باید مشخص شه کی دروغ میگه 

لبخندی زدمو گفتم 

- موافقم ...

اما عمه ام بدون اینکه جوابی بده بلند شد تا بره. میدونستم اگه بره مقلطه میکنه

برای همین سریع گفتم 

- عمه... بمون... نمیخوام بری بعد مقلطه کنی ...

نفسشو با حرص بیرون دادو گفت 

- الان بزرگ این مجلس منم. بهتره احترامم رو نگه داری

سعید اما گفت 

- احترام هر کس دست خودشه مادر. شما چند ساله میگی عثمان از سمیه خواستگاری کرده. پس کو ؟ الان کی این وسط دروغ میگه؟

عمه اخمی کردو از سالن بیرون رفت. سکوت سنگینی شد بینمون

سمیه نفسشو با حرص بیرون دادو بلند شد رفت

سعید رو به من گفت 

- فقط اگه دروغ گفته باشی

بهش نگاه کردمو گفتم 

- میگم قرآن بیار... باز میگی اگه ...

اونم بدون حرف دیگه پا شد رفت 

خلیل رو به من گفت 

- عثمان حرمت ها که شکسته میشه اتفاق خوبی نم یافته

سری تکون دادمو گفتم

- میدونم خلیل جان اما این حرمت ها خیلی وقته شکسته. از همون روز که سر میز نهار جلو پدر و مادر هانا اون آبروریزی به پا شد 

خلیل هم با تاسف سر تکون داد

خدیجه بلند شدو گفت




حاج بهرام مهراد مرد، چهل و پنج ساله معتقد و مذهبی ایه که در دادگاه با زن بیست‌و سه😍 ساله ای آشنا میشه که داره از همسرش طلاق میگیره... همتا یه موزیسین زیباست که بهرام با دیدن اون یاد راز سر به مُهرش می‌افته... رازی که اون هارو توی مسیری ممنوعه قرار میده..💥 ممنوعه هایی داغ و از جنس عشق و شهوت و جنون ... 🔥

https://t.me/joinchat/AAAAAEsUWXLDHN9pUQ7RoA

Report Page