8

8

.

و غرید:

_کلا کمر بستی به سگ کردن من...


روی دو دست عقب رفتم و حاضر جوابی کردم انگار تا نمی گفتم دلم خنک نمی شد واسه مهم نبود بخواد با اون دستای داغ و صورت خشمگین و سرخش خفه م کنه.


_تو کلا سگ بودی و هستی ولی من نمی ذارم اینجوری پیش بره...


خیز برداشت سمتم و مچ دستمو گرفت، اشکم در اومد که گفت :

_من که میدونم تو یه چیزت شده اینجوری نبودی اون دادش عوضیم یه چیزی بهت گفته که شیطون زیر جلدتت رفته و میخوای روی اعصابم بری تا زنده زنده یه کاری دست جفتمون بدم .


خم شد و یقه ی تاپ رو بالا کشید و با نگاهی بدی پرسید :

_فقط کافی شاپ رفتین دیگه !


از خشم توی نگاهش سری به نشونه ی مثبت تکون دادم که روی تخت ولم کرد و سرم به تاخ تخت خورد.


_خوبه... از این به بعدم بی اجازه ی من حق نداری جایی بری... 


به سمت در رفت که یه آن برگشت و من از ترس توی جام بالا پریدم. 


_الخصوص... داداشم... اگه ببینم دوره ش میچرخی دیگه تضمین نمیکنم مثل آدم باهات برخورد کنم نرگس... افتاد؟ 


نگاهی بهش انداختم و نگاهم پایین افتاد. 


_اینو میذارم به حساب فهمیدن خوش ندارم آبغوره بگیری... لباست رو عوض کن بیا سر سفره من و مهشید چیزی نخوردیم منتظرت بودیم. 


با ناخنم روی ملحفه ها خط کشیدم و پچ زدم:

_یه لباسی تنت کن... همینجوری لخت و پای میخوای هوا گیری کنی؟ 


برگشت و سنگینی نگاه خیره ش رو متوجه شدم. نفسشو با حرص بیرون داد، چیزی ذهنش رو مشغول کرده بود که از خودش و حالش غافل شده. 


بی صدا یه دست لباس از کمد برداشت و از اتاق خارج شد. 

 نمی دونم این بد بینی و دو دلی و کینه خونی بینشون از کجا آب می‌خورده اما من مسر بودم هرچه زودتر با استخدام تو شرکت مد اونا بفهمه داستان از کجا آب میخوره.


***

"آرشاویر"


_بهت گفتم از زندگی من فاصله بگیر، نگفتم؟


بیخیال پوزخند زد و به صندلیش تکیه زد. پا روی پا انداخت :


_از چی حرف میزنی نمی فهمم...


دستمو محکم کوبیدم روی میز و یقه ‌ رو چنگ زدم. اما تغییری توی استایل نداد. 


_خودت میدونی از چی حرف میزنم . 


تک خنده ای کرد و انکار کرد :

_ من کاری به زندگی تو ندارم...


برزخی گلوش رو فشار دادم اما با بی اعتنایی جری ترم کرد اون همیشه اینجوری بود و بابت مرگ شبنم من رو نبخشیده . هنوزم فکر می کرد من مقصرم؟!


دستم رو از گلوش برداشتم که به صرفه افتاد اما همچنان حفظ ظاهر می کرد و با طعنه گفت :

_من کاری به زندگی تو ندارم اما با نرگس چرا...اگر یادت رفته بذار یادآوری کنم چه قولی بهم داده بودی.


کلافه دستی توی موهام کشیدم و غریدم :

_بعد این همه سال بس نبود؟ د، لعنتی بس نبود ؟ نرگس رو وارد این جریان نکن اون بیچاره اصلا کاره ای نیست... 


از کلافگی و درموندیم غرق خوشی شد .


_ولی به هر حال از بخت بدش زن تو شده... شاید بهتر بگم زن اجاره ای...


بهت زده خیره ش شدم. واقعا همه چیز رو فهمیده بود؟ اونی که این همه مدت خوشبخت لود اون بود... اون حالا یه خونواده داشت بازم چشمش دنبال زندگی من بود؟

کلمات از دهنم بیرون نمی‌رفت. بابد می‌فهمیدم توی کله ش چه خبر.


_چی میگی ؟


مردمک وحشی چشماش توی حدقه ش چرخید بعد بلند شد و دستی به لباس بلندش کشید. انگار که هوا بخشی از کت گرون قیمیت و نازنینش رو کثیف کرده!


_امشب باهاش قرار دارم... پسری خوبی باش و یه ست زیر خوشگلتر براش بگیر... قرمز و مشکی توری هم شده جذاب؟ یه کم سلیقه داسته باش من چیزای پوشیده دوست دارم از اونا که خودت بخوای زیرش رو قشنگ کشف کنی... چیزی که برای سرک کشیدن به داخلش صبر کنی بازش کنی، درش بیاری و آماده ش کنی نه اینکه مستقیم بیری توی کارش...


نفهمیدم چی شد، اصلا نفهمیدم دیگه چی میخواد بگه اما اشاره ی به اون لباسی که برای نرگس گرفته بودم کامل روشن بود اون لباس زیر زن من رو دیده و... اون تمام نرگس رو کشف کرده.


جوری به سمتش یورش بردم و زیر مشت و لگد گرفتمش که خودمم باورم نمی شد اینجوری رگ غیرت بترکونیم. اون حتی از خودش هم دفاع نمی کرد و فقط با خنده یه چیز دیگه ای می گفت که دیوونه ترم می کرد .


_می دونی یه خال قهوه ای داره بین دوتا پاش...


شوک دست کشیدم که اش و لاش زیر خنده زد.


_پس فرصت نکردی قشنگ بری توی کارش... اصل از اول همین بود بکن در رو...


برق اشک توی چشماش داغم کرد .


_حامله ش کردی... یادت باشه .


صورتش و نگاهش رو سمت سقف گرفت و بینیش رو پاک کرد.


_گمشو بیرون، دفه ی بعدی که بدون وقت قبلی بیای اینجا یه گلوله توی مغز پوکت خالی می کنم... خبر داری که...


اسلحه ی کمریش رو با کنار زدن کت آبی نفتیش بهم نشون داد بعد روی دکمه ی منشی زد


_وای به حالت امیرسام...


یکی با باز کردن در دهنم رو بست.


_بله آقا؟


دوتا مرد خوش هیکل داخل شد.


_اینو بندازین بیرون دیگه م نمی خوام این دور و ورا ببینمش...


دوتا مرد با تشر بعدی اون شوکه و با تردید زیر کتفم گرفتن.


_امیرسام...


با تهدید صدا زدش که پوزخند ی فاتح زد و گفت :


_بشین خونه غذا بپز از این به بعد زنت سرش شلوغ می‌شه دیرتر میادت خونه. ضمنا...


گیج نگاهش کردم که تیر خلاص رو زد.


_تو ساعت کاری اجازه نداری بیای ببینیش...


توسط دوتا مامورایی که خبر کرده بود بیرون انداخت شدم.


مغزم داشت ذوب میشه و توی سرم آتیش بود.

خدا لعنت کنه امیرسام و شبنم رو که قصد کرده بودن دیونه م کنن...

عصبی وارد ماشین شدم و سمت خونه روندم نمی دونستم چشم به نرگس بی افته قرار چه بلایی سر جفتمون بیارم اما تا نفهمم امیرسام چقدر راست میگه و چقدر دروغ خون به جوش افتادم آروم نمیگیره.

در واحد رو که باز کردم خونه سوت و کور بود انگار نرگس خونه نبود. نکنه باز با سامه؟ وای خدا داشتم دیونه می شدم.


در واحد رو محکم به هم کوبیدم و سمت اپن رفتم.

یه شیشه ودکا تگری برداشتم و خیره به در واحد روی صندلی نشستم.

سیگار، دود، الکل، مستی، خشم، انتظار همه دست به دست هم داده بودن که چهره م داغون عصبی و خشمگین و ملتهب به نظر بیاد.

از آخرین باری که باهم بود یه هفته گذشته. اونم دقیقا شبی بود که مستانه به خونه ی بابا رفته . شاید اون شب زیاد رویی کردم و باعث شدم نرگس سه روز کامل رو توی تخت به سر ببره اما ترجیه می‌دادم از هر بهانه ای برای رفع نیازم استفاده کنم اونم بدون اینکه غرورم رو بشکنم اما هیچ وقت فکرش رو نمی کردم حالا که خودم سر به راه و اهلی یه نفر شدم اون بهم نارو بزنه و با کس دیگه ای باشه.


صدای چرخیدن کلید توی در من رو از فکر و خیال بیرون آورد. پس بالأخره اومد...


***


"پوپک"

کلید رو توی در چرخوندم و نفسم رو راحت خالی کردم. خوب بود آرشاویر هنوز نرسیده بود وگرنه قرار بود باز سینجینم کنه که کجا بودم اونوقت مجبور بودم اعتراف کنم سر کار رفتم و کجا استخدام شدم.


با خوشی پلاستیک های غذا رو دست گرفتم و داخل رفتم همین که سر بالا آوردم صدا گرفته ی آرشاویر از جا پروندم.


_به به تازه عروس... کجا بودی تا این وقت روز که اینجوری شیش و هشت شدی؟


آب دهنم رو بلعیدم. این خونه بود پس...

از جاش که بلند شد متوجه کفشاش شدم. اون با کفش وارد خونه شده بود؟! صورتش حسابی سرخ بود...


_س... سلام رفته بودم خرید !


با پوزخند ته بطری مشروب رو بالا داد و اون کوبید به دیوار پشت سرم. ترسیده تو خودم چشم شدم و چشمام بند هم شد.


_گوه نخور...


صدای عربدش با چنگ زدن بازوهام باعث شد ازترس نگاهش به رعشه بی افتم .

Report Page