8-

8-

mona

#پارت8

#قلبی‌برای‌عاشقی


با اخم گفتم : یعنی چی؟!


_وضع صورتتو دیدی؟؟ از کی تا حالا موهاتو رنگ نکردی؟؟ از کی تا حالا اصلاح نکردی؟!


نفسمو کلافه بیرون دادم : خب که چی؟!


همه سرشونو به تایید حدف بیان تکون دادن 

_ وا خب واسه خودت میگم. حیف تو نیست اینجوری به خودت میرسی!  


چیزی نگفتم ، اون چه میدونست از حال من چه میدونست که من داغ دار عشقم هستم! وارد اتاقم شدم و در رو بستم 


یک راست به طرف کمدم رفتم و سرهمی و سبزابی بیرون اوردم و پوشیدم جلوی اینه ایستادم و به خودم نگاه کردم 


راست میگفت بیان 

به کل عوض شده بودم. صورتم از سفیدی رو به زرد رفته بود 

چشمای درشت مشکی رنگم خیلی بی روح شده بودن 


رنگ لبای نه چندان بزرگم پریده بود... ابروهایی که خدایی انگار اصلاح شده بودن حالا نامرتب به نظر میرسیدن!


منی که هر هفته موهامو رنگ میکرد 

ناخونامو کاشت میکرد 

حالا بیش از یک ماهه که نه مو رنگ کردم نه رفتم واسه ترمیم ناخونام!


دستی به موهام کشیدم بلندیش تا زیر باسنم میرسید 

احمد عاشق موهام بود 


صداش تو ذهنم اکو رفت 


" _اهوی من یه قولی بهم میدی؟!


لپشو بوسیدم : بگو عشق جانم 

_هیچ وقت موهاتو کوتاه کن ، میخوام هر روز که از خواب بیدار میشم اول موهای تورو ببافم.  


_چشم عشق جانم"


اشک به سرعت رو گونه م راه خودشو پیدا کرد و زمزمه کردم : رفتیو من موندم یه دنیا خاطره عشق جانم.  


موهامو بالای سرم جمع کردم و از اتاق زدم بیرون 

ترجبح دادم ببشتر تو اشپزخونه باشم و کمک مامانم بکنم.


بیان دنبالم به اشپزخونه اومد و کنارم ایستاد طوری که فقط خودم بشنوم گفت 


_ آسکی با من حرف بزن بگو بببینم چته!


نگاهش کردم : میشه ازم سوال نپرسی؟؟ باور کن نمیخوام صحبت کنم.

پوفی کشید : من چی بهت بگم اخه؟!


شونه ایی بالا انداختم : هیچی نگو و انقدرم سوال نپرس.

Report Page