79

79


همه بهمون تبریک گفتن به غیراز پدرش که انگار هنوزم امیدداشت همه چیز بهم بخوره


شیرینی و چایی آوردم وتعارفشون کردم 

در مورد مهریه هم صحبت کردیم و به ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌انتخاب منو امیر قرار شد ۱۴تاسکه باشه ک به اندازه تاریخ تولدم گل رز

به مهریه زیاد اعتقادی نداشتم همین ۱۴تاسکه هم بخاطر مامان انتخاب کردم


همه مشغول حرف زدن بودن و منو امیرهم داشتیم ازاسترسی که برای امشب داشتیم صحبت میکردیم 


مادرامیربحث رو باز کردوگفت

_...اگه موافق باشید و مشکلی نباشه برای اینکه بچهاراحت باشن برای خرید رفتن و بیرون رفتن یه صیغه بینشون خونده شه



نفس توسینم حبس شدو به مامان نگاه کردم مااصلا صیغه روقبول نداشتیم به نوعی برامون بدشگون بودتوفامیل هرکس قبل عقدش صیغه میخوند به نحوی زندگیش خراب میشد بااینکه به این چیزااعتقادی نداشتم امامیددنستم مامان اصلا حاضر نیست زیر بار همچین خواسته ای بره و قبولش کنه



قبل ازاینکع مابخوایم جواب بدیم یا عکس العملی نشون بدیم پدرش گفت


_....خانوم مگه تواین مدت که بهم محرم نبودن ناراحت بودن؟ که حالا بخوان راحت بشن؟ 


پدرش تیر خلاصو زده بود 

بدنم یخ کرد 

اگه مامان همین الانم میزد زیر همه چی حق داشت پدرش دیگه داشت شورشو در میاورد 


بااخم نگاهی به امیر کردم تا یکاری کنه یا حرفی بزنه 

تو بد موقعیتی بودم بخاطر مامان نمیتونستم قبول کنم 

و اگه فبول نمیکردم یجورایی به حرفای پدرشو فکری که توسرش بود مهر تایید میزدم

Report Page