79

79


از عشق فقط ادعاشو داشت . سر خوردم و نشستم و تو خودم جمع شدم . بايد ازش انتقام مي گرفتم . تا حالا كسي با من اين رفتار رو نداشت . من انقدر تحقير نشده بودم .


گلوم تلخ تلخ بود و دهنم مزه زهرمار مي داد . همونطور خيس از حموم بيرون زدم . واقعا نمي تونستم به خودم بياد . تا به حال خيانت رو به چشم نديده بودم . درست بود روي رابطه من و هيراد نمي شد اسمي گذاشت ولي اگه كسي انقدر ادعاي عاشقي داشته باشه حق نداره عوضي بازي در بياره !

لخت روي تخت جا گرفتمو پاهامو تو شكمم جمع كردم . از موهام اب مي چكيد روي تخت و صورتم . يه قطره آب اومد سمت چشمم و بعد مخلوط شدن با اشكم مسير چونه ام رو پيدا كرد . تنم داشت از سرما مي لرزيد ولي قصد بلند شدن نداشتم .


در اتاق با شدت باز شد ولي از جام تكون نخوردم فقط نگاهم به چهارچوب در كشيده شد . هيراد با تعجب من رو نگاه مي كرد . 


بعد چند لحظه در رو روي هم گذاشت و قدمي به سمتم برداشت :

-هانا ...

چشمام رو روي هم فشردم و سرد گفتم :

-تنهام بذار .

تخت تكون خورد و فهميدم مثل هميشه حرف خودشه :

-فكر نمي كردم برات مهم باشه كه منم با كسي سرگرم بشم . ولي قسم مي خورم اونطور نيست كه تو فكر ميكني . هانا من نمي تونم بعضي چيزا رو بهت بگم ...


بي طاقت داد زدم :


-منم نميخوام چيزي بشنوم برو بيرون ...


موقع فرياد اين جمله نيم خيز شده بودم و حالا نگاه اون كاملا روي برجستگي هام كه تو معرض ديدش بود قفل شد . سيبک گلوش تکونی خورد و با حرص گفتم :

-چيه ؟ مگه اولين باره ديدي ؟


مچ دستمو گرفت و منو به سمت خودش كشيد . كاملا تو بغلش افتادم . لب زد :


-مگه نگفتم هربار برام تازگي داره ؟


پوزخندي روي لبم نشست . هنوز هم دست از تظاهر برنمي داشت ! دست آزادم بالا اومد و با تمام قدرت تو صورتش كوبيدم :


-ديگه حق نداري از اين چرت و پرتا بهم بگي مرتيكه آشغال !

رنگ صورتش كبود شد ولي رد انگشتاي ظريفم رو صورتش به چشم مي خورد . هنوز دلم خنک نشده بود .

#p79

Report Page