79

79


با یان جمله اش یهو انگار دنیا ساکت شد

چی ... چی میگفت ...

این مرد ...

من ... خواهر ...

دیگه هیچ نفهمیدم 

دوباره از حال رفتم 

از زبان ادوارد :

امیلی رو تو بغلم گرفتم قبل از اینکهبیفته رو زمین

میلر عصبانی گفت 

- دختر من ...

داد زدم سرشو نذاشتم حرفشو تموم کنه و گفتم 

- میلر ... این دختر امیلیه ... دخترت خونه است زنگ بزن بهش...

میلر شوکه گفت 

- چطور ممکنه

مارتا گفت 

- فکر کنم دخترات دو قلو باشن... امیلی تو پرورشگاه بزرگ شده

میلر با شوک گفت 

- چی ... اما ... اما قول دختر من مرده به دنیا اومد 

مارتا به ایمیل نگاه کردو گفت 

- ظاهرا که زنده است ...

همه شوکه بودیم 

میلر عصبی گوشی برداشت

زنگ زد خونه و داد زد

- هانی ... کامیلا ...

یهو ساکت شد

با شوک گفت 

- کامیلا؟ تو خونه ای ؟ خدای من... همین الان زودبا مادرت بیاین اینجا

مارتا صورت امیلی رو کمی آب پاشید و از آب قند کمی بین لب هاش ریخت 

امیلی آروم چشم هاشو باز کرد

نگران گفتم

Report Page